صبر در سیره امام مجتبی (علیهالسلام) |
اشاره
زندگی مردان بزرگ خدا همیشه پرحادثه است، حیات درخشان امام حسن (علیهالسلام) از پرحادثهترین زندگی رادمردان تاریخ است، با این که بیش از 48 سال عمر نکرد، و بر اثر زهری که مزدوران معاویه به او خوراندند به شهادت رسید، ولی در همین دوران کوتاه، همواره با باطل گرایان حق ستیز در حال نبرد بود، در عصر پدر، دوش به دوش او با منافقان و منحرفان ستیز کرد، در جنگهای بزرگ جمل و صفین و نهروان، قهرمانی بیبدیل بود، و به طور کلی نام او در پیشانی قاموس رنجها میدرخشید. وی در سختترین و تلخترین رخدادها پرچم نهی از منکر، مبارزه با نامردمیها و طاغوت زدایی را برافراشت، و برای تثبیت حکومت حق، ایثارها و جانفشانیها کرد.
آنچه بیش از دیگر ویژگیهای امام حسن مجتبی (علیهالسلام) - در زمان حیات و پس از شهادت - از برجستگی برخوردار بود، صبوری و حلم آن حضرت بود که تاثیر بسزایی در زندگی وی و پیروانش داشت. امام - علیه السلام - آن گونه صبور بود که صبوری وی زبانزد عام و خاص شد و ضرب المثل «حلم الحسنیة» درباره وی رواج یافت. در این گفتار برآنیم تا ارجمندی حلم و مفهوم آن را مورد بررسی قرار دهیم، آن گاه نتایج درخشان آن را در زندگی امام حسن (علیهالسلام) بنگریم.
ارجمندی حلم
خداوند در قرآن، حضرت ابراهیم (علیهالسلام) قهرمان مبارزه توحیدی را چنین تمجید میکند: «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب; (1) همانا ابراهیم دارای صفتحلم و بسیار متوکل بر خدا و بازگشت کننده به سوی خدا بود.»
در آیه 101 سوره صافات خداوند میفرماید: «فبشرناه بغلام حلیم; ما ابراهیم را به نوجوانی دارای حلم بشارت دادیم.»
منظور از این فرزند، حضرت اسماعیل (علیهالسلام) است، که ابراهیم (علیهالسلام) از درگاه خدا درخواست فرزندی صالح کرد، و خداوند درخواست او را اجابت نمود، و او را به فرزندی که دارای خصلت والای حلم است مژده داد، آن فرزند اسماعیل بود، چنان که در ماجرای آن ذبح عظیم، حلم و استقامت و صبر انقلابی خود را به خوبی نشان داد.
واژه «حلیم» پانزده بار در قرآن بیان شده است که در یازده مورد از اوصاف خداوندی برشمرده شده (2) و در دو مورد، از اوصاف ابراهیم (علیهالسلام) و در یک مورد از وصف اسماعیل (علیهالسلام) و در موردی دیگر در وصف حضرت شعیب (علیهالسلام) ذکر شده است.
بنابراین، «حلم» از ارزشهای مهم اخلاقی و اسلامی است، و انسانهای برجسته; مانند پیامبران چنین صفتی دارند، و انسانهایی که صفتحلم را به طور کامل دارند، مظهر یکی از صفات الهی هستند.
در فرهنگ روایی، روایات بیشماری در تمجید خصلت ارزشمند حلم از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و امامان (علیهالسلام) به ما رسیده که نظر شما را به ذکر چند نمونه جلب میکنیم:
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) فرمود: «کمال العلم الحلم; (3) کمال علم به صفتحلم بستگی دارد.»
نیز فرمود: «بوفور العقل یتوفر الحلم; (4) آن کس که عقل سرشار دارد، دارای حلم سرشار خواهد شد.»
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «الحلم سراج الله; (5) حلم، چراغ تابان خدا است.»
مفهوم حلم
لغتشناس معروف قرآن، راغب در کتاب مفردات گوید: «حلم به معنای خویشتن داری به هنگام هیجان غضب است، و از آن جا که این حالت از عقل و خرد ناشی میشود، گاه به معنای عقل و خرد نیز به کار رفته است.» (6)
بنابراین، انسان دارای حلم کسی است که در عین توانایی، در هیچ کاری شتاب نمیکند، و در کیفر مجرمان شتاب زده نمیشود، روحی بزرگ دارد، و بر خشم و احساسات خود، مسلط است.»
چنان که در روایت آمده، شخصی از امام حسن مجتبی (علیهالسلام) پرسید: حلم چیست؟ فرمود: «کظم الغیظ و ملک النفس; (7) فرو بردن خشم، و تسلط بر خویشتن است.»
بنابراین، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان «بردباری» یاد میکنند، صحیح به نظر نمیرسد، زیرا حلم
به معنای تحمل بار دیگران نیست، بلکه به معنای خویشتن داری پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است، که پایه استوار برای حفظ اخلاق و ارزشهای اسلامی است. بر همین اساس امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) فرمود: «لا حلم کالصبر والصمت; (8) هیچ حلمی مانند استقامت و سکوت نیست.» بنابراین، استقامت و کنترل زبان، از شاخههای مهم حلم است، پس حلم مفهومی ضد عجز و تسلیم دارد.
حلم امام حسن (علیهالسلام)
امام حسن (علیهالسلام) و سایر امامان (علیهالسلام) فرهیخته و تربیتشده مکتب قرآن بودند، چنان که در روایت آمده: کنیزی شاخه گلی را به امام حسن (علیهالسلام) اهدا نمود، آن حضرت او را آزاد کرد، انس بن مالک به آن حضرت عرض کرد: «آیا شما برای یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟»
امام حسن (علیهالسلام) در پاسخ فرمود: «ادبنا الله تعالی... ; خداوند ما را چنین تربیت کرده است.» آن جا که میفرماید: «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها; هنگامی که کسی به شما تحیت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید.» (9) پاسخ بهتر همان آزاد کردن او است.» (10)
حلم امام حسن (علیهالسلام) از آیات قرآن نشات گرفته بود، از جمله از این آیه که خداوند میفرماید: «... ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم; ناپسندی را با نیکی دفع کن، که ناگاه خواهی دید همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است.» (11)
خصلت حلم امام حسن (علیهالسلام) در حدی بود که مروان یکی از دشمنان پرکینه خاندان رسالت، که امام حسن (علیهالسلام) را بسیار رنج داد و آزرد، گفت: «این کارها را با کسی انجام دادم که حلم و خویشتنداری او با کوهها برابری میکند.» (12) به عنوان نمونه نظر شما را به فراز تاریخی زیر جلب میکنیم:
پیر مردی ناآگاه از اهالی شام در مدینه، امام حسن (علیهالسلام) را سوار بر مرکب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویی کرد، وقتی که فارغ شد، امام حسن (علیهالسلام) کنار او آمد، و بدو سلام کرد، و در حالی که لبخندی بر چهره داشتبه او فرمود: «ای پیرمرد! گمانم غریب هستی، و گویا اموری بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنی از تو خوشنود میشویم، اگر چیزی از ما بخواهی به تو عطا میکنیم، اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی میکنیم، اگر کمک برای باربرداری از ما بخواهی، بار تو را برمیداریم، اگر گرسنه باشی تو را سیر مینماییم، اگر برهنه باشی، تو را میپوشانیم، اگر نیازمند باشی تو را بینیاز میکنیم، اگر گریخته باشی به تو پناه میدهیم. اگر حاجتی داری آن را ادا مینماییم، اگر مرکب خود را به سوی خانه ما روانه سازی، و تا هر وقتبخواهی مهمان ما باشی، برای تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امکانات بسیار داریم.»
هنگامی که آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشات گرفته از حلم و صبر انقلابی امام حسن (علیهالسلام) را شنید، آن چنان دگرگون شد که اشک از چشمانش جاری گردید و گفت: «گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، خداوند آگاهتر است که مقام سالتخود را در وجود چه کسی قرار دهد، تو و پدرت مبغوضترین افراد در نزد من بودید، ولی اینک تو محبوبترین انسانها در نزد من هستی!»
سپس او به خانه امام حسن (علیهالسلام) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس از مدتی در حالی که قلبش سرشار از محبتخاندان رسالتبود، از محضر امام حسن (علیهالسلام) بیرون رفت. (13)
فراموش نمیکنم هنگامی که حضرت امام خمینی - قدس سره - در اوایل پیروزی انقلاب در قم تشریف داشتند، روزی جمعی از چماق به دستان بدخواه، از خانهای بیرون آمده و با شعار و داد و فریاد نزدیک بیت امام آمدند، امام اگر اشارهای میکرد، مردم به آنها حمله کرده و آنها را تار و مار میکردند، ولی امام در عین شجاعت و صلابتبینظیری که داشت، در این مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابی دید، با حلم کم نظیری، سکوت کرد، و قریب به این مضمون فرمود: «کاری به آنها نداشته باشید، مساله به مرور زمان حل خواهد شد.»
همان گونه که امام فرموده بود; مساله به طور طبیعی حل شد. آری گاهی حلم و صبر انقلابی، این گونه پیآمدی درخشان دارد، و کارسازتر از عکسالعملهای دیگر خواهد بود.
امام حسن (علیهالسلام) در عصر حکومتخودکامه معاویه، در وضعیتی قرار گرفت که اگر صلح تحمیلی را (که به معنای آتش بس و متارکه جنگ موقت، مشروط به شرایط بود) نمیپذیرفت، و با خصلت والای حلم و صبر انقلابی، با آن برخورد نمیکرد، کیان تشیع در خطری عظیم، و جان همه شیعیان در معرض نابودی جدی قرار میگرفت. از این رو، در پاسخ به معترضان فرمود: «وای بر شما! شما نمیدانید که من چه کردهام، سوگند به خدا پذیرش صلح من برای شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن میتابد و غروب میکند....» (14)
شاید بر همین اساس بود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با بینش جهانی و پیش بینی وسیعی که داشت، درشان امام حسن (علیهالسلام) فرمود: «لو کان العقل رجلا لکان الحسن; (15) اگر عقل، خود را به صورت مردی نشان دهد، آن مرد، حسن (علیهالسلام) است.»
رفتار پرصلابت
پرواضح است که داشتن خصلت حلم، یک قانون غالبی است نه دائمی، باید موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامی با آن برخورد کرد، در بعضی از موارد باید سد حلم را شکست و فریاد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردی که حلم موجب سوء استفاده گمراهان گردد. چرا که همیشه افرادی هستند که از شیوه حلم بزرگان، سوء استفاده میکنند، و تا زیر ضربات خردکننده شلاق مجازات قرار نگیرند، دست از کردار زشتخود برنمیدارند، در این گونه موارد باید در برابر آنها شدت عمل نشان داد، تا ایجاد مزاحمت نکنند، لذا در زندگی امام حسن مجتبی (علیهالسلام) ملاحظه میکنیم، در عین آن که به حلم معروف بود، در بعضی از موارد، فریادی چون صاعقه داشت که تار و پود دشمنان را میسوزانید. به عنوان نمونه; پس از ماجرای صلح تحمیلی، معاویه به کوفه آمد، و در میان ازدحام جمعیتبرفراز منبر رفت، در ضمن گفتارش با گستاخی بیشرمانهای از امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) بدگویی نمود، هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که امام حسن (علیهالسلام) بر پله آن منبر ایستاد، و خطاب به معاویه فریاد زد: «ای پسر هند جگر خوار! آیا تو از امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) بدگویی میکنی، با این که
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درشان او فرمود: «من سب علیا فقد سبنی، و من سبنی فقد سب الله، و من سب الله، ادخله نار جهنم خالدا فیها مخلدا و له عذاب مقیم; کسی که به علی (علیهالسلام) ناسزا گوید، به من ناسزا گفته، و کسی که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته، و کسی که به خدا ناسزا گوید، خداوند او را برای همیشه وارد دوزخ میکند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهی است.»
آن گاه امام حسن (علیهالسلام) از منبر پایین آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و دیگر باز نگشت. (16)
برخوردهای پرصلابت امام حسن (علیهالسلام) در برابر معاویه و مزدوران او، بسیار است، که به همین یک نمونه بسنده شد. (17)
دخالت در سیاست
اینک این سؤال مطرح میشود که امام حسن (علیهالسلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت علی (علیهالسلام) با آن که آن حضرت ده سال امامت کرد، تنها شش ماه و چهار روز خلافت و حکومت نمود، و سپس از کوفه به مدینه رفت و از سیاست و حکومت دوری نموده و انزوا را برگزید، آیا این روش که نشات گرفته از حلم او بود، کنارهگیری از سیاست نیست؟
پاسخ به طور خلاصه این است که شرایط و جوی که دشمنان و بدخواهان، و حتی دوستان، برای آن حضرت ایجاد کردند، آن حضرت را قهرا از سیاست و حکومت داری کنار زدند، نه این که او خودش کنار رفت، و هرگز حلم او باعث این کار نشد، بلکه شرایط و صلاح اسلام، چنین اقتضا میکرد، از این رو در مدینه نیز در فرصتهای مناسب، مطالب را به طور صریح بیان میکرد، و با روش معاویه مخالفت مینمود، به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند، و با پیامهای محرمانهاش، جعده دختر اشعث را که همسر امام حسن (علیهالسلام) بود، واداشت تا آن حضرت را مسموم نماید. شهادت جانسوز او بزرگترین دلیل بر دخالت او در سیاست، و صلابت او در طاغوت زدایی است، چنان که حلم او نیز در این راستا بود.
1) هود (11) آیه 75. در آیه 114 سوره توبه نیز نظیر این آیه با اندکی تفاوت آمده است.
2) مانند آیه 225 و 235 و 263 سوره بقره، و 155 سوره آل عمران، و... (المعجم المفهرس، ص216 و 217).
3 و 4) میزان الحکمة، ج2، ص515 - 516.
5) بحار، ج71، ص422.
6) مفردات راغب، واژه حلم.
7) بحار، ج78،، ص102.
8) بحار، ج77، ص78.
9) نسأ (4) آیه 86.
10) مناقب آل ابیطالب، ج4، ص18.
11) فصلت (41) آیه 34.
12) منتهی الآمال، ج1، ص171.
13) کشف الغمه، ج2، ص135; بحار، ج43، ص344.
14) بحار، ج44، ص19 «والله الذی عملتخیر لشیعتی مما طلعت علیه الشمس او غربت.»
15) فرائد السمطین، ج2، ص68.
16) احتجاج طبرسی، ج1، ص420; بحار، ج44، ص91.
17) برای اطلاع بیشتر در این مورد، به کتابهای زیر مراجعه کنید: احتجاج طبرسی، ج1، ص398 تا 420; بحار، ج44، ص70 تا 109، کشف الغمه، ج2، ص144 تا 152.
حجةالاسلام والمسلمین محمد محمدی اشتهاردی
به طور کلى - و هم تاریخ اسلام نشان مى دهد - که براى امام و پیشواى مسلمین ، در یک شرایط خاصى جایز است - و احیانا لازم و واجب است - که قرار داد صلح امضاء کند ، همچنان که پیغمبر اکرم رسما این کار را در موارد مختلف انجام داد ، هم با اهل کتاب در یک مواقع معینى قرار داد صلح امضا کرد و هم حتى با مشرکین قرار داد صلح امضا کرد ، و در مواقعى هم البته مى جنگید . و بعد ، از فقه اسلامى کلیاتى ذکر کردم و به اصطلاح استحسان عقلى عرض کردیم که این مطلب معقول نیست که بگوییم یک دین یا یک سیستم ( هر چه مى خواهید اسمش را بگذارید ) اگر قانون جنگ را مجاز مى داند معنایش این است که آن را در تمام شرایط لازم مى داند و در هیچ شرایطى صلح و به اصطلاح همزیستى ، یعنى متارکه جنگ را جایز نمى داند ، کما اینکه نقطه مقابلش هم غلط است که یک کسى بگوید اساسا ما دشمن جنگ هستیم به طور کلى و طرفدار صلح هستیم به طور کلى . اى بسا جنگها که مقدمه صلحِ کاملتر است واى بسا صلحها که زمینه را براى یک جنگ پیروزمندانه ، بهتر فراهم مى کند .
اینها یک کلیاتى بود که در جلسه پیش عرض کردیم . بعد قرار شد که درباره این موضوع صحبت کنیم که وضع زمان امام حسن چه وضعى بود و آن شرایط چه شرایطى بود که امام حسن در آن شرایط صلح کرد و در واقع مجبور شد که صلح کند ، و نیز این شرایط با شرایط زمان امام حسین چه تفاوتى داشت که امام حسین حاضر نشد صلح کند . تفاوت های خیلى فراوان و زیادى دارد . حال من جنبه هاى مختلفش را برایتان عرض مى کنم ، بعد آقایان خودشان قضاوت بکنند .
اولین تفاوت این است که امام حسن در مسند خلافت بود و معاویه هم به عنوان یک حاکم ، گواینکه تا آنوقت خودش،خودش را به عنوان خلیفه و امیرالمؤمنین نمى خواند ، و به عنوان یک نفر طاغى و معترض در زمان امیرالمؤمنین قیام کرد ، به عنوان اینکه من خلافت على را قبول ندارم ، به این دلیل که على کشندگان عثمان را که خلیفه بر حق مسلمین بوده پناه داده است و حتى خودش هم در قتل خلیفه مسلمین شرکت داشته است ، پس على خلیفه بر حق مسلمین نیست .
معاویه خودش به عنوان یک نفر معترض - و به عنوان یک دسته معترض - تحت عنوان مبارزه با حکومتى که بر حق نیست و دستش به خون حکومت پیشین آغشته است، قیام کرد . تاآنوقت ادعاى خلافت هم نمى کرد و مردم نیز او را تحت عنوان امیرالمؤمنین نمى خواندند ، همین طور مى گفت که ما یک مردمى هستیم که حاضر نیستیم از آن خلافت پیروى بکنیم .
امام حسن بعد از امیرالمؤمنین در مسند خلافت قرار مى گیرد . معاویه هم روز به روز نیرومندتر مى شود . به علل خاص تاریخى وضع حکومت امیرالمؤمنین در زمان خودش که امام حسن هم وارث آن وضع حکومت بود، از نظر داخلى تدریجا ضعیفتر مى شود به طورى که نوشته اند بعد از شهادت امیرالمؤمنین ، به فاصله هجده روز - که این هجده روز هم عبارت است از مدتى که خبر به سرعت رسیده به شام و بعد معاویه بسیج عمومى و اعلام آمادگى کرده است - معاویه حرکت مى کند براى فتح عراق. در اینجا وضع امام حسن یک وضع خاصى است ، یعنى خلیفه مسلمین است که یک نیروى طاغى و یاغى علیه او قیام کرده است . کشته شدن امام حسن در این وضع یعنى کشته شدن خلیفه مسلمین و شکست مرکز خلافت . مقاومت امام حسن تا سر حد کشته شدن نظیر مقاومت عثمان بود در زمان خودش نه نظیر مقاومت امام حسین . امام حسین وضعش وضع یک معترض بود در مقابل حکومت موجود (1) . اگر کشته مى شد - که کشته هم شد - کشته شدنش افتخار آمیز بود همینطور که افتخار آمیز هم شد . اعتراض کرد به وضع موجود و به حکومت موجود و به شیوع فساد و به اینکه اینها صلاحیت ندارند و در طول بیست سال ثابت کردند که چه مردمى هستند ، و روى حرف خودش هم آنقدر پافشارى کرد تا کشته شد . این بود که قیامتش یک قیام افتخار آمیز و مردانه تلقى مى شد و تلقى هم شد .
امام حسن وضعش از این نظر درست معکوس وضع امام حسین است ، یعنى کسى است که در مسند خلافت جاى گرفته است ، دیگرى معترض به او است ، و اگر کشته مى شد خلیفه مسلمین در مسند خلافت کشته شده بود ، و این خودش یک مساله اى است که حتى امام حسین هم از مثل اینجور قضیه احتراز داشت که کسى در جاى پیغمبر و در مسند خلافت پیغمبر کشته شود . ما مى بینیم که امام حسین حاضر نیست که در مکه کشته شود . چرا ؟ فرمود : این احترام مکه است که از میان مى رود . به هر حال مرا مى کشند . چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بکشند که هتک حرمت خانه خدا هم شده باشد ؟ ! ما مى بینیم امیرالمؤمنین در وقتى که شورشیان در زمان عثمان شورش مى کنند (2) ، فوق العاده کوشش دارد که خواسته هاى آنها انجام شود نه اینکه عثمان کشته شود . (این در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مى کرد؛ که خودش فرمود: من اینقدر از عثمان دفاع کردم که مى ترسم گنهکار باشم : «خشیتُ ان اکونَ آثِما» (3) . ولى چرا از عثمان دفاع مى کرد؟ آیا طرفدار شخص عثمان بود؟ نه، آن دفاع شدیدى که مى کرد، مى گفت من مى ترسم که تو خلیفه مقتول باشى . این براى عالم اسلام ننگ است که خلیفه مسلمین را در مسند خلافت بکشند ، بى احترامى است به مسند خلافت . این بود که مى گفت اینها خواسته هاى مشروعى دارند ، خواسته هاى اینها را انجام بده ، بگذار اینها برگردند بروند. از طرف دیگر امیرالمؤمنین نمى خواست به شورشیان بگوید کار نداشته باشید، حرفهاى حق خودتان را نگوئید، حالا که این سرسختى نشان مى دهد، پس شما بروید در خانه هایتان بنشینید که قهراً دست خلیفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود . این حرف را هم البته نمى زد و نباید هم مى گفت ، اما این را هم نمى خواست که عثمان در مسند خلافت کشته شود ، و آخرش هم علیرغم تمایل امیرالمؤمنین این امر واقع شد .
پس اگر امام حسن مقاومت مى کرد، نتیجه نهائیش آنطور که ظواهر تاریخ نشان مى دهد کشته شدن بود، اما کشته شدن امام و خلیفه در مسند خلافت. ولى کشته شدن امام حسین کشته شدن یک نفر معترض بود . این یک تفاوت شرایط زمان امام حسن (ع) بود با شرایط زمان امام حسین (ع).
تفاوت دومى که در کار بود، این بود که درست است که نیروهاى عراق یعنى نیروهاى کوفه ضعیف شده بود، اما این نه بدان معنى است که به کلى از میان رفته بود ، و اگر معاویه همینطور مىآمدیکجا فتح مى کرد ، بلا تشبیه آنطور که پیغمبر اکرم مکه را فتح کرد ، به آن سادگى و آسانى ، با اینکه بسیارى از اصحاب امام حسن به حضرت خیانت کردند و منافقین ز یادى در کوفه پیدا شده بودند و کوفه یک وضع ناهنجارى پیدا کرده بود که معلول علل و حوادث تاریخى زیادى بود .
یکى از بلاهاى بزرگى که در کوفه پیدا شد، مسئله پیدایش خوارج بود که خود خوارج را امیرالمؤمنین معلول آن فتوحات بى بند و بار مى داند ، آن فتوحات پشت سر یکدیگر بدون اینکه افراد یک تعلیم و تربیت کافى بشوند ، که در نهج البلاغه هست : مردمى که تعلیم و تربیت ندیده اند ، اسلام را نشناخته اند و به عمق تعلیمات اسلام آشنا نیستند ، آمده اند در جمع مسلمین ، تازه از دیگران هم بیشتر ادعاى مسلمانى مى کنند .
به هر حال ، در کوفه یک چند دستگى پیدا شده بود . این جهت را هم همه اعتراف داریم که دست کسى که پایبند به اصول اخلاق و انسانیت و دین و ایمان نیست بازتر است از دست کسى که پایبند اینجور چیزهاست . معاویه در کوفه یک پایگاه بزرگى درست کرده بود که با پول ساخته بود ، جاسوسهایى که مرتب مى فرستاد به کوفه ، از طرفى پولهاى فراوانى پخش مى کردند و وجدانهاى افراد را مى خریدند و از طرف دیگر شایعه پراکنى هاى زیاد مى کردند و روحیه ها را خراب مى نمودند . اینها همه به جاى خود ، در عین حال اگر امام حسن ایستادگى مى کرد یک لشکر انبوه در مقابل معاویه به وجود مىآورد ، لشکرى که شاید حداقل سى چهل هزار نفر باشد ، و شاید - آنطور که در تواریخ نوشته اند - تا صد هزار هم امام حسن مى توانست لشکر فراهم کند که تا حدى برابرى کند با لشکر جرار صد و پنجاه هزار نفرى معاویه . نتیجه چه بود ؟ در صفین امیرالمؤمنین که در آنوقت نیروى عراق بهتر و بیشتر هم بود ، هجده ماه با معاویه جنگید ، بعد از هجده ماه که نزدیک بود معاویه شکست کامل بخورد آن نیرنگ قرآن سرنیزه بلند کردن را اجرا کردند . اگر امام حسن مى جنگید ، یک جنگ چند ساله اى میان دو گروه عظیم مسلمین شام و عراق رخ مى داد و چندین ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مى شدند، بدون آن که یک نتیجه نهایى در کار باشد . احتمال اینکه بر معاویه پیروز مى شدند آنطور که شرایط تاریخ نشان مى دهد نیست ، و احتمال بیشتر این است که در نهایت امر شکست از آن امام حسن باشد . این چه افتخارى بود براى امام حسن که بیاید دو سه سال جنگى بکند که در این جنگ از دو طرف چندین ده هزار و شاید متجاوز از صد هزار نفر آدم کشته بشوند و نتیجه نهائیش یا خستگى دو طرف باشد که بروند سر جاى خودشان ، و یا مغلوبیت امام حسن و کشته شدنش در مسند خلافت . اما امام حسین یک جمعیتى دارد که همه آن هفتاد و دو نفر است ، تازه آنها را هم مرخص مى کند ، مى گوید مى خواهید بروید، بروید من خودم تنها هستم . آنها ایستادگى مى کنند تا کشته مى شوند ، یک کشته شدن صد در صد افتخار آمیز .
پس این دو تفاوت عجالتا در کار هست ، یکى اینکه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر کشته مى شد ، خلیفه در مسند خلافت کشته شده بود ، و دیگر اینکه نیروى امام حسن یک نیرویى بود که کم و بیش با نیروى معاویه برابرى مى کرد و نتیجه شروع این جنگ این بود که این جنگ مدتها ادامه پیدا کند و افراد زیادى از مسلمین کشته شوند بدون اینکه یک نتیجه نهایى صحیحى به دنبال داشته باشد.
امام حسن و امام حسین در سایر شرایط نیز خیلى با یکدیگر فرق داشتند . سه عامل اساسى در قیام امام حسین دخالت داشته است . هر کدام از این سه عامل را که ما در نظر بگیریم مى بینیم در زمان امام حسن به شکل دیگر است . عامل اول که سبب قیام امام حسین شد این بود که حکومت ستمکار وقت از امام حسین بیعت مى خواست : خذ الحسن بالبیعة اخذ شدیدا لیس فیه رخصة . حسین را بگیر براى بیعت ، محکم بگیر ، هیچ گذشت هم نباید داشته باشى ، حتما باید بیعت کند . از امام حسین تقاضاى بیعت مى کردند . از نظر این عامل ، امام حسین جوابش فقط این بود : نه ، بیعت نمى کنم ، و نکرد . جوابش منفى بود . امام حسن چطور ؟ آیا وقتى که قرار شد با معاویه صلح کند ، معاویه از امام حسن تقاضاى بیعت کرد که تو بیا با من بیعت کن ؟ (بیعت یعنى قبول خلافت) نه ، بلکه جزء مواد صلح بود که تقاضاى بیعت نباشد و ظاهرا احدى از مورخین هم ادعا نکرده است که امام حسن یا کسى از کسان امام حسن یعنى امام حسین ، برادرها و اصحاب و شیعیان امام حسن آمده باشد با معاویه بیعت کرده باشد . ابدا صحبت بیعت در میان نیست . بنابر این مسئله بیعت که یکى از عواملى بود که امام حسین را وادار کرد مقاومت شدید بکند ، در جریان کار امام حسن نیست .
عامل دوم قیام امام حسین دعوت کوفه بود به عنوان یک شهر آماده . مردم کوفه بعد از اینکه بیست سال حکومت معاویه را چشیدند و زجرهاى زمان معاویه را دیدند و مظالم معاویه را تحمل کردند واقعا بیتاب شده بودند ، که حتى مى بینید بعضى (4) معتقدند که واقعا در کوفه یک زمینه صد در صد آماده اى بود و یک جریان غیر مترقب اوضاع را دگرگون کرد . مردم کوفه هجده هزار نامه مى نویسند براى امام حسین و اعلام آمادگى کامل مى کنند . حال که امام حسین آمد ومردم کوفه یارى نکردند ، البته همه مى گویند پس زمینه کاملا آماده نبوده ، ولى از نظر تاریخى اگر امام حسین به آن نامه ها ترتیب اثر نمى داد مسلم در مقابل تاریخ محکوم بود ، مى گفتند یک زمینه بسیار مساعدى را از دست داد ، و حال آنکه در کوفه امام حسن اوضاع درست بر عکس بود ، یک کوفه خسته و ناراحتى بود ، یک کوفه متفرق و متشتتى بود ، یک کوفه اى بود که در آن هزار جور اختلاف عقیده پیدا شده بود ، کوفه اى بود که ما مى بینیم امیرالمؤمنین در روزهاى آخر خلافتش مکرر از مردم کوفه و از عدم آمادگیشان شکایت مى کند و همواره میگوید خدایا مرا از میان این مردم ببر و بر اینها حکومتى مسلط کن که شایسته آن هستند تا بعد اینها قدر حکومت مرا بدانند . اینکه عرض مى کنم «کوفه آماده» یعنى بر امام حسین اتمام حجتى شده بود ، نمى خواهم مثل بعضى ها بگویم کوفه یک آمادگى واقعى داشت و امام حسین هم واقعا روى کوفه حساب مى کرد . نه ، اتمام حجت عجیبى بر امام حسین شد که فرضا هم زمینه آماده نباشد او نمى تواند آن اتمام حجت را نادیده بگیرد . از نظر امام حسن چطور ؟ از نظر امام حسن اتمام حجت ، بر خلاف شده بود ، یعنى مردم کوفه نشان داده بودند که ما آمادگى نداریم . آنچنان وضع داخلى کوفه بد بود که امام حسن خودش از بسیارى از مردم کوفه محترز بود و وقتى که بیرون مىآمد - حتى وقتى که به نماز مىآمد - در زیر لباسهاى خود زره مى پوشید براى اینکه خوارج و دست پرورده هاى معاویه زیاد بودند و خطر کشته شدن ایشان وجود داشت ، و یک دفعه حضرت در حال نماز بود که به طرفش تیراندازى شد ، ولى چون در زیر لباسهایش زره پوشیده بود ، تیر کارگر نشد ، والا امام را در حال نماز با تیر از پا در آورده بودند .
پس ، از نظر دعوت مردم کوفه که بر امام حسین اتمام حجتى بود - و چون اتمام حجت بود باید ترتیب اثر مى داد - در مورد امام حسن ، بر عکس ، اتمام حجت بر خلاف بوده و مردم کوفه تقریبا عدم آمادگیشان را اعلام کرده بودند .
عامل سومى که در قیام امام حسین وجود داشت عامل امر به معروف و نهى از منکر بود ، یعنى قطع نظر از اینکه از امام حسین بیعت مى خواستند و او حاضر نبود بیعت کند ، و قطع نظر از اینکه مردم کوفه از او دعوت کرده بودند و اتمام حجتى بر امام حسین شده بود و او براى اینکه پاسخى به آنها داده باشد آمادگى خودش را اعلام کرد ، قطع نظر از اینها ، مسئله دیگرى وجود داشت که امام حسین تحت آن عنوان قیام کرد ، یعنى اگر از او تقاضاى بیعت هم نمى کردند باز قیام مى کرد و اگر مردم کوفه هم دعوت نمى کردند باز قیام مى نمود . آن مسئله چه بود ؟ مسئله امر به معروف و نهى از منکر ، مسئله اینکه معاویه از روزى که به خلافت رسیده است ، در مدت این بیست سال هر چه عمل کرده است بر خلاف اسلام عمل کرده است ، این حاکم ، جائر و جابر است ، جور و عدوانش را همه مردم دیدند و مى بینید ، احکام اسلام را تغییر داده است ، بیت المال مسلمین راحیف و میل مى کند ، خونهاى محترم را ریخته است ، چنین کرده ، چنان کرده ، حالا هم بزرگترین گناه را مرتکب شده است و آن این که بعد از خودش پسر شرابخوار قمار باز سگباز خودش را به عنوان ولایتعهد تعیین کرده وبه زور سرجاى خودش نشانده است ، بر ما لازم است که به اینها اعتراض کنیم ، چون پیغمبر فرمود : «من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرام الله ، ناکثاً عهده ، مخالفاً لسنة رسول الله ، یعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان ، فلم یغیر علیه بفعل و لا قول ، کان حقاً على الله ان یدخله مدخله ، الا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشیطان . . .» (5) اگر کسى حاکم ستمگرى را به این وضع و آن وضع و با این نشانیها ببیند و اعتراض نکند به عملش یا گفته اش ، آنچنان مرتکب گناه شده است که سزاوار است خدا او را به همان عذابى معذب کند که آن حکمران جائر را معذب مى کند . اما در زمان معاویه در اینکه مطلب بالقوه همینطور بود بحثى نیست . براى خود امام حسن که مسأله محل تردید نبود که معاویه چه ماهیتى دارد ، ولى معاویه در زمان على علیه السلام معترض بوده است که من فقط مى خواهم خونخواهى عثمان را بکنم ، و حال مى گوید من حاضرم به کتاب خدا و به سنت پیغمبر و به سیره خلفاى راشدین صد در صد عمل بکنم ، براى خودم جانشین معین نمى کنم ، بعد از من خلافت مال حسن بن على است و حتى بعد از او مال حسین بن على است ، یعنى به حق آنها اعتراف مى کند ، فقط آنها تسلیم امر بکنند (کلمه اى هم که در ماده قرار داده بود ، کلمه «تسلیم امر» است) یعنى کار را به من واگذار کنند ، همین مقدار ، امام حسن عجالتا کنار برود ، کار را به من واگذار کند و من با این شرایط عمل مى کنم . ورقه سفید امضا فرستاد ، یعنى کاغذى را زیرش امضا کرد ، گفت هر شرطى که حسن بن على خودش مایل است در اینجا بنویسد ، من قبول مى کنم ، من بیش از این نمى خواهم که من زمامدار باشم والا من به تمام مقررات اسلامى صد در صد عمل مى کنم . تا آنوقت هم که هنوز صابون اینها به جامه مردم نخورده بود .
حال فرض کنیم الان ما در مقابل تاریخ اینجور قرار گرفته بودیم که معاویه آمد یک چنین کاغذ سفید امضایى براى امام حسن فرستاد و چنین تعهداتى را قبول کرد ، گفت تو برو کنار ، مگر تو خلافت را براى چه مى خواهى ؟ مگر غیر از عمل کردن به مقررات اسلامى است ؟ من مجرى منویات تو هستم ، فقط امر دائر است که آن کسى که مى خواهد کتاب و سنت الهى را اجرا بکند من باشم یا تو . آیا تو فقط به خاطر اینکه آن کسى که این کار را مى کند تو باشى مى خواهى چنین جنگ خونینى را بپا بکنى ؟ ! اگر امام حسن با این شرایط تسلیم امر نمى کرد ، جنگ را ادامه مى داد ، دو سه سال مى جنگید ، دهها هزار نفر آدم کشته مى شدند ، ویرانیها پیدا مى شد و عاقبت امر هم خود امام حسن کشته مى شد ، امروز تاریخ ، امام حسن را ملامت مى کرد ، مى گفت در یک چنین شرایطى باید صلح مى کرد پیغمبر هم در خیلى موارد صلح کرد ، آخر یک جا هم آدم باید صلح کند ، آرى ، اگر ما نیز در آن زمان بودیم مى گفتیم غیر از این نیست که معاویه مى خواهد خودش حکومت کند ، بسیار خوب خودش حکومت کند ، نه از تو مى خواهد که او را به عنوان خلیفه بپذیرى ، نه از تو مى خواهد که او را امیرالمؤمنین بخوانى (6) ، نه از تو میخواهد که با او بیعت کنى ، و حتى اگر بگویى جان شیعیان در خطر است ، امضا مى کند که تمام شیعیان پدرت على در امن و امان ، و روى تمام کینه هاى گذشته اى که با آنها در صفین دارم قلم کشیدم ، از نظر امکانات مالى حاضرم مالیات قسمتى از مملکت را نگیرم و آن را اختصاص بدهم به تو که به این وسیله بتوانى از نظر مالى محتاج ما نباشى و خودت و شیعیان و کسان خودت را آسوده اداره کنى . اگر امام حسن با این شرایط صلح را قبول نمى کرد امروز در مقابل تاریخ محکوم بود . قبول کرد ، وقتى که قبول کرد ، تاریخ آن طرف را محکوم کرد . معاویه با آن دستپاچگى که داشت تمام این شرایط را پذیرفت . نتیجه اش این شد که معاویه فقط از جنبه سیاسى پیروز شد ، یعنى نشان داد که یک مرد صد در صد سیاستمدارى است که غیر از سیاستمدارى هیچ چیز در وجودش نیست ، زیرا همینقدر که مسند خلافت و قدرت را تصاحب کرد تمام مواد قرار داد را زیر پا گذاشت و به هیچکدام از اینها عمل نکرد و ثابت کرد که آدم دغلبازى است ، و حتى وقتى که به کوفه آمد صریحا گفت : مردم کوفه ! من در گذشته با شما نجنگیدم براى اینکه شما نماز بخوانید ، روزه بگیرید ، حج بکنید ، زکات بدهید ، ولکن لاتأمر علیکم من جنگیدم براى اینکه امیر و رئیس شما باشم . بعد چون دید خیلى بد حرفى شد گفت اینها یک چیزهایى است که خودتان انجام مى دهید ، لازم نیست که من راجع به این مسائل براى شما پافشارى داشته باشم . شرط کرده بود که خلافت ، بعد از او تعلق داشته باشد به حسن بن على ، و بعد از حسن بن على به حسین بن على . ولى بعد از هفت هشت سال که از حکومتش گذشت شروع کرد مسئله ولایتعهد یزید را مطرح کردن . شیعیان امیرالمؤمنین را که در متن قرار داد بود که مزاحمشان نشود به حد اشد مزاحمشان شد و شروع کرد به کینه توزى نسبت به آنها . واقعا چه فرقى هست میان معاویه و عثمان ؟ هیچ فرقى نیست ، ولى عثمان کم و بیش مقام خودش را در میان مسلمین (غیر شیعه) حفظ کرد به عنوان یکى از خلفاى راشدین که البته لغزشهایى هم داشته است ، ولى معاویه از همان اول به عنوان یک سیاستمدار دغلباز معروف شد که از نظر فقها و علماى اسلام عموما (نه فقط ما شیعیان ، از نظر شیعیان که منطق ، جور دیگر است) معاویه و بعد از او ، از ردیف خلفا ، از ردیف کسانى که جانشین پیغمبرند و آمدند که اسلام را اجرا کنند به کلى خارج شدند و عنوان سلاطین وملوک و پادشاهان به خود گرفتند .
بنابراین وقتى که ما وضع امام حسن را با وضع امام حسین مقایسه مى کنیم مى بینیم که اینها از هیچ جهت قابل مقایسه نیستند . جهت آخرى که خواستم عرض بکنم این است که امام حسین یک منطق بسیار رسا و یک تیغ برنده داشت . آن چه بود ؟ | من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله . . . کان حقا على الله ان یدخله مدخله | . . . اگر کسى حکومت ستمگرى را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند ، در نزد پروردگار گنهکار است . اما براى امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست ، براى امام حسن حداکثر این مطرح است که اگر اینها بیایند ، بعد از این چنین خواهند کرد . اینکه (اگر بیایند بعد از این چنین مى کنند) غیر از این است که یک کارى کرده اند و ما الان سند و حجتى در مقابل اینها بالفعل داریم .
این است که مى گویند صلح امام حسن زمینه را براى قیام امام حسین فراهم کرد . لازم بود که امام حسن یک مدتى کناره گیرى بکند تا ماهیت امویها که بر مردم مخفى و مستور بود آشکار شود تا قیامى که بناست بعد انجام گیرد ، ازنظر تاریخ قیام موجهى باشد . پس از همین قرار داد صلح که بعد معلوم شد معاویه پایبند این مواد نیست عده اى از شیعیان آمدند به امام حسن عرض کردند : دیگر الان این قرار داد صلح کأن لم یکن است - و راست هم مى گفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد - و بنابراین شما بیایید قیام کنید . فرمود : نه ، قیام براى بعد از معاویه ، یعنى کمى بیش از این باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند ، آنوقت وقت قیام است . معنى این جمله این است که اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده مى بود و در همان موقعى قرار مى گرفت که امام حسین قرار گرفت قطعا قیام مى کرد . بنابراین از نظر هر سه عاملى که انگیزه هاى صحیح و مشروع و جدى قیام امام حسین بود ، وضع امام حسن با وضع امام حسین کاملا متفاوت و متغایر بود . از او تقاضاى بیعت مى کردند و از این بیعت نمى خواستند . (خود بیعت کردن یک مساله اى است). براى امام حسین از ناحیه مردم کوفه اتمام حجتى شده بود و مردم مى گفتند کوفه دیگر بعد از بیست سال بیدار شده است ، کوفه بعد از بیست سال معاویه غیر از کوفه قبل از بیست سال است ، اینها دیگر قدرشناس على شده اند ، قدرشناس امام حسن شده اند ، قدر شناس امام حسین شده اند ، نام امام حسین که در میان مردم کوفه برده مى شود اشک مى ریزند ، دیگر درختها میوه داده اند و زمینها سر سبز شده است ، بیا که آمادگى کامل است . این دعوتها براى امام حسین اتمام حجت بود . براى امام حسن بر عکس بود ، هر کس وضع کوفه را مشاهده مى کرد مى دید کوفه هیچ آمادگى ندارد . مسئله سوم مسئله فساد عملى حکومت است (فساد حاکم را عرض نمى کنم ، فساد حاکم یک مطلب است ، فساد عمل حکومت مطلب دیگرى است) . معاویه هنوز در زمان امام حسن دست به کار نشده است تا ماهیت آشکار گردد ، و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر زمینه اى براى قیام باشد ، یا به اصطلاح تکلیفى بالفعل به وجود آید ، ولى در زمان امام حسین صد در صد اینچنین بود .
حال من مقدارى از مواد قرار داد را برایتان مى خوانم تا ببینید وضع قرار داد چگونه بوده است . مواد قرار داد را به این شکل نوشته اند :
1- حکومت به معاویه واگذار مى شود (7) بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفاى شایسته عمل کند .
در اینجا لازم است مطلبى را عرض کنم : امیرالمؤمنین یک منطقى دارد و آن منطق این است که مى گوید من به خاطر اینکه خودم خلیفه باشم یا دیگرى ، با اینکه خلافت حق من است قیام نمى کنم ، آن وظیفه مردم است ، من آنوقت قیام مى کنم که آن کسى که خلافت را بر عهده گرفته است کارها را از مجرا خارج کرده باشد ، در نهج البلاغه است : «و الله لاسلمن ماسلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا على خاصة» (8) . یعنى مادامى که ظلم فقط بر شخص من است که حق مرا از من گرفته اند ، و منهاى این سایر کارها در مجراى خودش است ، من تسلیمم ، من آنوقت قیام مى کنم که کارهاى مسلمین از مجرا خارج شده باشد .
این ماده قرار داد این است و در واقع امام حسن اینچنین قرار داد مى بندد : مادامى که ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم کرده اند ولى آن غاصب متعهد است که امور مسلمین را در مجراى صحیح اداره کند من به این شرط حاضرم کنار بروم .
2- پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثه اى پیش آمد متعلق به حسین. این جمله مفهومش این است که این صلح یک مدت موقتى دارد ، نه اینکه امام حسن گفت دیگر ما گذشتیم و رفتیم ، این تو و این خلافت ، تا هر وقت هر کار مى خواهى بکن ، نه ، تا معاویه هست ، این صلح تا زمان معاویه است ، شامل بعد از زمان معاویه نمى شود ، پس معاویه حق ندارد براى بعد از زمان خودش توطئه اى بچیند : و معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
3- معاویه در شام لعن و ناسزاى به امیرالمؤمنین را رسم کرده بود . این را در متن صلحنامه قید کردند که باید این عمل زشت موقوف باشد :معاویه باید ناسزا به امیرالمؤمنین ولعنت بر او را در نمازها ترک کند و على را جز به نیکى یاد ننماید که این را هم معاویه تعهد و امضاء کرد . اینها روى على تبلیغ مى کردند ، مى گفتند على را ما به این دلیل لعنت مى کنیم که - العیاذ بالله - او از دین اسلام خارج شده بود . آدمى که اینجا امضا مى دهد ، لااقل این مقدار اتمام حجت بر اوشده که تو اگر على را یک آدمى مى خوانى که واقعا مستحق لعن است پس چرا متعهد مى شوى که او را جز به نیکى یاد نکنى ، و اگر مستحق لعن نیست و آنطور که متعهد شده اى درست است پس چرا اینطور عمل مى کنى ؟ ! که بعد ، این را هم زیر پا گذاشت و تا نود سال این کار ادامه پیدا کرد .
4- بیت المال کوفه که موجودى آن پنج میلیون درهم است مستثنى است و تسلیم حکومت شامل آن نمى شود و معاویه باید هر سالى دو میلیون درهم براى حسن بفرستداین قید را کرده بودند براى همین که مى خواستند نیاز شیعیان را از دستگاه حکومت معاویه رفع کنند که اینها مجبور نباشند ، و بدانند اگر نیازى داشته باشند مى شود خود امام حسن وامام حسین مرتفع کنند .و بنى هاشم را از بخششها و هدیه ها بر بنى امیه امتیاز دهد و یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدایى که در کنار امیرالمؤمنین در جنگهاى جمل و صفین کشته شده اند تقسیم کند و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد تأدیه شود . دارابجرد در اطراف شیراز است که خراج و مالیات این نقطه را به بنى هاشم اختصاص دادند .
5- مردم در هر گوشه از زمینهاى خدا ، شام یا عراق یا یمن و یا حجاز ، باید در امن و امن باشند و سیاهپوست و سرخپوست از امنیت برخوردار باشند و معاویه باید لغزشهاى آنان را نادیده بگیرد مقصود کینه توزیهایى است که به گذشته مربوط مى شود ، چون اینها اغلب کسانى بودند که در گذشته با معاویه در صفین جنگیده اند و هیچکس را بر خطاهاى گذشته اش مؤاخذه نکند و مردم عراق را به کینه هاى گذشته نگیرد . اصحاب على در هر نقطه اى که هستند در امن و امان باشند و کسى از شیعیان على مورد آزاد واقع نشود و یاران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند و کسى ایشان را تعقیب نکند و صدمه اى بر آنان وارد نسازد ، و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان باز گرفته نشود . به قصد جان حسن بن على و برادرش حسین و هیچیک از اهل بیت رسول خدا توطئه اى در نهان و آشکار چیده نشود این مواد ، مخصوصا ماده 5 و ماده 3 - که مسئله لعن امیرالمؤمنین است - اگر چه از همان شرط اول تأمین شده زیرا وقتى که او متعهد میشود که به کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره خلفاى را شدین عمل کند ، طبعا اینها در آن مستتر است ، ولى معذلک اینها را که مى دانستند مورد توجه خاص معاویه است و بر خلاف عمل مى کند ، براى اینکه بعدها هیچگونه تأویل و توجیهى در خصوص این کارها به کار نبرد ، به طور خصوصى در مواد قرار داد گنجاندند و در هیچیک از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهدیدى نسبت به آنان انجام نگیرد. خواستند نشان بدهند که ما از حالا به روش تو بد بین هستیم .
اینها بود مجموع مواد این قرار داد . معاویه نماینده اى داشت به نام عبدالله بن عامر . او را با نامه اى که زیر آن را امضا کرده بود فرستاد نزد امام حسن و گفت شرایط همه همان است که تو مى گویى ، هر چه تو در آن صلحنامه بگنجانى من آن را قبول دارم . امام حسن هم این شرایط را در صلحنامه گنجانید . بعد هم معاویه با قسمتهاى خیلى زیادى که من خدا و پیغمبر را ضامن قرار مى دهم ، اگر چنین نکنم چنان ، اگر چنین نکنم چنان ، همه این شرایط را گفت و این قرار داد را امضا کردند .
بنابراین به نظر نمى رسد که در صلح امام حسن ، در آن شرایطى که امام حسن مى زیست ایرادى باشد ، ومقایسه کردن میان صلح امام حسن در مسند خلافت با قیام امام حسین به عنوان یک معترض ، با اینهمه اختلافات دیگرى که عرض کردم مقایسه صحیحى نیست ، یعنى به نظر اینجور مى رسد که اگر امام حسن در آنوقت نبود و بعد از شهادت امیرالمؤمنین امام حسین خلیفه شده بود ، قرار داد صلح امضا مى کرد ، و اگر امام حسن تا بعد از معاویه زنده بود ، مثل امام حسین قیام مى کرد ، چون شرایط مختلف بوده است .
سئوال : اگر امیرالمؤمنین بجاى امام حسن مى بود آیا صلح مى کرد یا نه ؟ حضرت على مى فرمود من حاضر نیستم یک روز حکومت معاویه را تحمل کنم ، چگونه امام حسن راضى به حکومت معاویه شد ؟
جواب : این سئوال را که اگر حضرت امیر در جاى حضرت امام حسن بود صلح مى کرد یا نه ، به این شکل نمى شود جواب داد ، بله ، اگر شرایط حضرت على مثل شرایط حضرت امام حسن مى بود صلح مى کرد ، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت مى رفت . ولى مى دانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلى متفاوت بود ، یعنى این نابسامانیها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد ، ولهذا جنگ صفین هم جنگى بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمى کردند مسلم امیرالمؤمنین پیروز شده بود . در این جهت بحثى نیست . و اما اینکه شما فرمودید چرا امیرالمؤمنین حاضر نیست یک روز حکومت معاویه را قبول کند ولى امام حسن حاضر مى شود ؟ شما این دو را با همدیگر مخلوط مى کنید . حضرت امیر حاضر نیست یک روز ، معاویه به عنوان نایب او و به عنوان منسوب از قبل او حکومت کند ، ولى امام حسن که نمى خواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد ، بلکه مى خواهد خود کنار برود . صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهد بودن . در متن این قرار داد هیچ اسمى از خلافت برده نشده ، اسمى از امیرالمؤمنین برده نشده ، اسمى از جانشین پیغمبر برده نشده ، سخن این است که ما کنار مى رویم ، کار به عهده او ، ولى به شرط آنکه این که شخصا صلاحیت ندارد ، کار را درست انجام دهد ، و متعهد شده که درست عمل کند . پس این دو خیلى تفاوت دارد . امیرالمؤمنین گفت من حاضر نیستم یک روز کسى مثل معاویه از طرف من و نایب من در جایى باشد . امام حسن هم حاضر به چنین چیزى نبود ، و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزى نیست .
سئوال : آیا امیرالمؤمنین راجع به چگونگى برخورد با معاویه ، وصیتى به امام حسن کرده بودند ؟
جواب : یادم نمىآید که تا به حال برخورد کرده باشم در وصیتهاى حضرت امیر که چیزى راجع به این جهت گفته باشند ، ولى ظاهرا وضع روشن بوده ، اگر در متن تاریخ هم نمانده باشد وضع روشن بوده است . امیرالمؤمنین خودش تا آخر طرفدار جنگ با معاویه بود و حتى همان اواخر هم که وضع امیرالمؤمنین نابسامان بود باز چیزى که امیرالمؤمنین را ناراحت مى داشت وضع معاویه بود و معتقد بود که باید با معاویه جنگید تا او را از میان برد . شهادت امیرالمؤمنین مانع جنگ جدید با معاویه شد . آن خطبه معروفى که در نهج البلاغه است که حضرت مردم را دعوت به جهاد کرد و بعد از اصحاب با وفایش که در صفین کشته شدند یاد کرد و فرمود : «این اخوانى الذین رکبوا الطریق و مضوا على الحق ، این عمار ؟ و این ابن التیهان ؟ و این ذوالشهادتین ؟» (9) و بعد گریست ، این خطابه را در نماز جمعه خواند ، مردم را دعوت کرد که حرکت کنند ، ونوشته اند هنوز جمعه دیگر نرسیده بود که ضربت خورد و شهید شد . امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگیدن با معاویه داشت ، ولى آنچه که از اصحابش ظهور و بروز کرد از عدم آمادگى و اختلافات داخلى ، تصمیم امام حسن را از جنگ منصرف به صلح کرد ، یعنى امام حسن دید این جنگیدن یک جنگیدن افتضاح آمیزى است ، با این مردم جنگیدن ، افتضاح و رسوایى است . در ساباط اصحاب خودش آمدند با نیزه به پاى او زدند .
یکى از امتیازات بزرگ جریان امام حسین این است که امام حسین یک هسته نیرومند ایمانى به وجود آورد که اینها در مقابل هر چه شداید بود مقاومت کردند . تاریخ نمى نویسد که یک نفر از اینها به لشکر دشمن رفته باشد ، ولى تاریخ مى نویسد که عده زیادى از لشکر دشمن در همان وقایع عاشورا به اینها ملحق شدند ، یعنى در اصحاب امام حسین کسى نبود که ضعف نشان دهد مگر یک نفر (یا دو نفر) به نام ضحاک بن عبدالله مشرقى که از اول آمد به امام حسین گفت من با شما مىآیم ولى یک شرطى با شما دارم و آن این است که تا وقتى که احتمال بدهم وجود من به حال شما مفید است هستم ، ولى از آن ساعتى که بدانم دیگر ذره اى به حال شما نمى توانم مفید باشم ، مرخص شوم . با این شرط حاضر شد ، امام هم قبول کرد . آمد و تا روز عاشوراو تا آن لحظات آخر بود ، بعد آمد نزد امام و گفت من طبق شرطى که کردم الان دیگر مى توانم بروم چون حس مى کنم که دیگر وجود من براى شما هیچ فایده اى ندارد . فرمود مى خواهى بروى برو . یک اسب بسیار دونده عالى یى داشت ، سوار این اسب شد و چند شلاق محکم به آن زد که اسب را به اصطلاح اجیر وآماده کرده باشد . اطراف محاصره بود . نقطه اى را در نظر گرفت . یکمرتبه به قلب لشکر دشمن زد ولى نه به قصد محاربه ، به قصد اینکه لشکر را بشکافد و فرار کند . زد و خارج شد . عده اى تعقیبش کردند . نزدیک بود گرفتار شود . اتفاقا در میان تعقیب کنندگان شخصى بود که از آشنایان او بود ، گفت کارى به او نداشته باشید ، او که نمى خواهد بجنگد ، مى خواهد فرار کند . رهایش کردند ، رفت . ولى غیر از این ، هیچکس ضعف نشان نداد ، اما اصحاب امام حسن ضعف و رسوایى نشان دادند . اگر حضرت صلح نمى کرد یک کشته شدنى بود براى امام حسن مقرون به رسوایى از طرف اصحاب خودش . پس اینها با همدیگر تفاوت دارد .
غرض این است که امیرالمؤمنین باز هم تصمیم به جنگ داشت و امام حسن هم در ابتدا تصمیم به جنگ داشت ولى امورى که از مردم کوفه ظهور و بروز کرد مانع شد که امام به جنگ ادامه دهد . حتى امام لشکرش را به همان مقدار کمى هم که آمدند بیرون ازشهر زد ، گفت بروید در نخلیه کوفه ، خودش هم خطبه خواند ، مردم را دعوت کرد ، و وقتى هم که خطبه خواند یک نفر جواب مثبت نداد تا عدى بن حاتم بلند شد و مردم را ملامت کرد و بعد گفت من خودم که راه افتادم ، و خودش راه افتاد ، یک هزار نفرى هم داشت ، بعد دیگران راه افتادند ، و بعد خود امام حسن راه افتاد رفت به نخلیه کوفه ، ده روز آنجا بود ، فقط چهار هزار نفر جمع شدند . بار دوم حضرت آمد مردم را بسیج کرد . این بار جمعیت زیاد آمدند ، ولى باز در همانجا ضعف نشان دادند ، به یک عده از رؤسایشان پول دادند ، شب فرار کردند ورفتند ، یک عده به شکل دیگر ، ویک عده به شکل دیگر ، حضرت دید زمینه دیگر زمینه جنگیدن افتخار آمیز نیست .
سئوال : اینکه فرمودید اگر امام حسن صلح نمى کرد تاریخ او را ملامت مى کرد که چرا با این که مى توانستى شرایط خود را در صلحنامه بگنجانى این کار را نکردى درست به نظر نمى رسد ، زیرا مردم فرستادن کاغذ سفید امضاء براى امام حسن را یک نیرنگ تلقى مى کردند چرا که این کار بدین معنى است که تو هر چه مى خواهى بنویس ، من که حرفهاى تو را قبول ندارم . معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند . . .
جواب : اتفاقا در آن سفید امضاء ، معاویه مى توانست نیرنگ دیگرى به کار ببرد و آن این است که ببیند شرایطى که امام حسن مى نویسد یک شرایط اسلامى است یا شرایط غیر اسلامى ؟ چون معاویه از نظر وضع و موقعیت خودش - از نظر واقعیت هم همینطور - مى خواست روشن شود که امام حسن چه مى خواهد ؟ (هم امام حسن مى خواست این کار بشود و هم معاویه) آیا شرایط او به نفع خودش است یا به نفع مسلمین ؟ ما دیدیم همه شرایط به نفع مسلمین بود ، و غیر از این ، امام حسن نه مى توانست بکند و نه مى کرد . شما مى گویید که مردم این را نیرنگ تلقى مى کردند . اتفاقا مردم مى گفتند چه آدم خوبى است ! و به امام حسن مى گفتند حرفهایت را بزن ، ببینیم آخر تو چه مى خواهى ؟ آیا حرفت فقط این است که من باید خلیفه باشم یا حرف دیگرى دارى ؟ اگر حرف دیگرى دارى ، این که حاضر است که واقعا مسلمین را به سعادت برساند .
شما بعد فرمودید که معاویه را مردم در زمان حضرت امیر شناخته بودند . اتفاقا قضیه اینطور است که مردم معاویه را بد آدمى شناخته بودند و خوب حاکمى ، و این که مردم کوفه سست شدند یکى به همین خاطر بود ، مى گفتند درست است که معاویه آدم بدى است ولى با رعیت خیلى خوب است ، ببین با شامیها چگونه رفتار مى کند ! چقدر شامیها از او راضى هستند ! آنهایى که معاویه را شناخته بودند به این صورت شناخته بودند که درست است که آدم بدى است اما حاکم خوبى است ، اگر او حاکم شود هیچ فرقى میان مردم کوفه و غیر کوفه نخواهد گذاشت . مخصوصا معروف شده بود به حلم و بردبارى . معاویه یک حلم سیاسى ئى داشت ومورخین به او عیب گرفته اند که نتوانست حلم سیاسى خود را در مورد کوفه عملى کند ، و اگر مى کرد از نظر معنوى هم پیروز مى شد . معاویه معروف بود به حلم سیاسى . مردم مى رفتند به او فحش مى دادند ، مى خندید و در آخر پول مى داد و آنها را جلب مى کرد . مى گفتند براى حکومت بهتر از این دیگر نمى شود پیدا کرد ، حالا آدم بدى است آدم بدى باشد . امام حسن هم بر همین اساس تصمیم به صلح گرفت ، و گویى به مردم مى گفت بسیار خوب ، ما این آدم بد را آوردیم که کارها را خوب انجام دهد ، حال ببینید آنطور که شما انتظار دارید که این آدم بد کارها را خوب انجام دهد انجام خواهد داد یا انجام نخواهد داد . هرگز معاویه به عنوان یک حاکم جائر شناخته نشده بود ، به عنوان یک مرد جاه طلب شناخته شده بود نه بیش از آن . معاویه را واقعا دوران صلح امام حسن شناساند ، از نظر اینکه چگونه حاکمى است .
سئوال : آیا امام حسین هم صلحنامه را امضاء کرده اند یا خیر ؟ و آیا ایشان به صلح امام حسن اعتراضى داشته اند یا خیر ؟
جواب : من جایى ندیده ام که امام حسین هم صلحنامه را امضا کرده باشد ، از باب اینکه ضرورتى نداشته که امام حسین امضا کند ، چون امام حسین ، آنوقت به عنوان یک نفر تابع بود و تسلیم امام حسن ، و هر چه که امام حسن مى کرد آن را قبول داشت و متعهد بود . حتى یک عده اى که با صلح امام حسن مخالف بودند آمدند نزد امام حسین که ما این صلح را قبول نداریم ، آیا بیاییم با تو بیعت کنیم ؟ فرمود نه ، هر چه برادرم امام حسن کرده من تابع همان هستم . از نظر تاریخ مسلم این است که امام حسین صد در صد تابع صلح امام حسن بود ، یعنى کوچکترین ابراز مخالفتى از امام حسین نسبت به این صلح ابراز نشده ، و دیده نشده که جایى اعتراض کند که من با این صلح موافق نیستم ، و بعد که ببیند امام حسن مصمم به صلح است تسلیم شود ، نه ، هیچ اعتراضى از او دیده نشده است .
1 . حالا من کار ندارم که در این جهت تفاوتى هست که امام حسین معترض بر حق بود وامام حسن امام بر حق و معترضش معترض باطل ، وضع را از نظر اجتماعى عرض مى کنم .
2 . که به حق هم شورش کرده بودند ، یعنى اعتراضهایشان همه بجا بود (سنى ها هم اکنون قبول دارند که معترضین به عثمان اعتراضهایشان بجا بود) و لهذا على (ع) در دوره خلافتش هم اینها را گرامى مى داشت . در میان معترضین و قتله عثمان افرادى مثل محمد بن ابى بکر ومالک اشتر بودند ، و اینها بعدها از خواص و از خصیصین امیرالمؤمنین شدند چنانکه قبل از آن هم بودند .
3 . نهج البلاغه ، خطبه 240 .
4- مثل نویسنده (شهید جاوید).
5 . تاریخ طبرى ، ج 7 ص 300 .
6 . قید کردند که معاویه هیچگاه توقع نداشته باشد که امام حسن او را (یا امیرالمؤمنین) خطاب کند .
7 . تعبیر اینجا حکومت است که این ، تعبیر فارسى آن است ولى عبارت عربى تسلیم امر است ، یعنى کار به او واگذار مى شود .
8 . نهج البلاغه ، خطبه 74 .
9 . نهج البلاغه ، خطبه 182 .
منبع: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهرى - جلد دوم
انس بن مالک درباره امام حسن(ع)می گوید:لم یکن أحد أشبه برسول اللّه ص من الحسن بن على(1)؛ هیچ فردی از امام حسن(ع)شبیه تر به پیامبر(ص)نبوده است.)
أحمدبن حنبل به نقل از علی بن ابیطالب(ع)می نویسد:(کان الحسن أشبه برسول اللّه مابین الصدر إلی الرأس والحسین أشبه فیما کان أسفل من ذلک(2)؛ حسن(ع)از سینه تا سر شبیه ترین فرد به نبی گرامی اسلام بود و حسین از سینه به پایین بیش ترین شباهت را به آن حضرت داشت.
ابن صبّاغ مالکی در زیبایی صورت و اعضای حسن بن علی(ع)می نویسد: رنگ چهره حسن بن علی(ع)سفید آمیخته با سرخی بود، چشمانش سیاه، درشت و گشاده، گونه هایش هموار، موی وسط سینه اش نرم، موی ریشش پر و انبوه، پشت گوشش پرمو، گردن آن حضرت کشیده، برّاق همچون شمشیری از نقره، مفاصلش درشت و دوشانه اش پهن و دور از یکدیگر بود؛ انسانی چهارشانه، میانه قد و نمکین که نیکوترین صورت را داشت، ریش خود را با رنگ سیاه خضاب می کرد، مویش پرچین و کوتاه و قامتش رسا بود.(3).
واصل بن عطا گفته است:.صورت حسن بن علی(ع)چون سیمای انبیا و هیأت و شکل او چون هیأت ملوک و امرا بوده است.(4).
محدثان، سیمای ملکوتی امام مجتبی(ع)را چنین توصیف کرده اند: رخسارش سفید و آمیخته با سرخى؛ سیاهىِ چشمانش در کنار سفیدی آن درخششی خاص داشت؛ دارای مویی درهم و پیچیده و انبوه بود؛ استخوان و عضلاتش درشت؛ فاصله شانه و بازوانش زیاد؛ گردنش همانند ابریقی نقره می درخشید؛ با هوش و ذکاوت سرشاری که داشت، هر آنچه از جدّ و پدر و مادرش سرمی زد، همانند آینه تمام نما در وجودش منعکس می گشت؛ او در امتیازهای عقلی و اخلاقی در بلندترین قلّه قرار داشت؛ در کنار همه آنچه گذشت، از اصالت و ریشه ای بس والا برخوردار بود و بر اساس قانون وراثت و نسب همه برجستگی ها و سرمایه های معنوی رسول گرامی اسلام در وجود حسن بن علی(ع)تبلور یافته بود و به قول معروف: (آنچه خوبان همه دارند او تنها داشت).
رسول خدا(ص)در مواردی از حسن و برادرش حسین به ریحانه و سید تعبیر می کند، آن جا که می فرماید: (وریحانتاى: الحسن والحسین(5)؛ حسن و حسین دو ریحانه منند.) و نیز فرمود:(الحسن والحسین ریحانتای من الدنیا(6)؛ حسن و حسین دو ریحانه من در دنیایند. و گاهی در مورد حضرت مجتبی(ع)فرموده است:(إنّ هذا ریحانتى وإنّ ابنى هذا سید سیصلح اللّه به بین فئتین من المسلمین(7)؛ همانا حسن ریحانه من است و این فرزندم آقاست و به زودی خداوند به دست او بین دو گروه مسلمان، صلح برقرار خواهد کرد.).
علامه طریحی در توضیح واژه (ریحانه) می نویسد: (کل نبت طیب الرائحة؛ هر گیاه خوشبو و لذّت بخشی را ریحانه گویند) و سپس درباره احادیث فوق اضافه می کند: خوشبوترین و جذاب ترین گل و گیاه نزد رسول خدا(ص)دو فرزندش حسن و حسین بودند و این زیباترین نوع تشبیه است.(8).همچنین واژه (سید) که صفت مشبّهه است و دلالت بر ثبات و دوام دارد، یعنی کسی که سیادت و آقایی با تمام وجودش عجین گشته و از او جدا نخواهد شد و مجد و بزرگواری در تمام حالات در سراسر وجودش متبلور است.
آرى، مجموعه اوصاف زیبای ذاتی و مورثى، او را بر دیگران برتری داده بود و برای همین، وی از نظر بیان، شجاعت، سخاوت، هیبت، تقوا، و عبادت و... زبانزد خاص و عام بود.
1. شیخ عباس قمى، انوار البهیه فی تواریخ الحجج الإلهیة، ص38.
2. بحارالانوار، ج43، ص301، ح64.
3. سیدمحسن امین، أعیان الشیعة، ج1، ص563؛ کشف الغمه عن معرفة الائمه، ج2، ص151.
4. اعیان الشیعه، ج1، ص562.
5. بحارالانوار، ج43، ص264، ح13.
6. الصواعق المحرقه، ص114؛ صحیح ترمذى، ص306.
7. الإصابة فى تمییز الصحابه، ج2، ص12.
8. مجمع البحرین، ج2، ص363.
کتاب: حقایق پنهان، ص 51
نویسنده: احمد زمانی
حضرت امام حسن مجتبى (ع ) بعد از شهادت پدرش على (ع ) مدت شش ماه یا هفت ماه و هفت روز، کشور اسلامى را اداره کرد و از مردم بیعت گرفت ؛ بیعت یک سنت عربى بود که در کارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجراء مى شد، زیردستان بویژه سرشناسان ، بیعت و موافقت به امیر یا سلطان مى دادند، و مخالفت بعد از بیعت عار و ننگ قومى بود، و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرم مسلم شمرده مى شد، و در سیره ى پیامبر اکرم (ص ) نیز در جایى که به اختیار و بدون اجبار انجام مى یافت ، اعتبار داشت ، و حضرت مجتبى بعد از گرفتن بیعت از مردم که امامت و حکومتش بحسب ظاهر نیز رسمیت یافت ، تمامى والیان و کارگزاران پدرش را از نظر حکومتى ابقاء نمود.
حضرت امام حسن (ع ) هنگامى عهده دار امر خلافت اسلامى گردید، که مجتمع آن روز را گروهى آشفته و سست ایمان دنیاپرست و دغلکار تشکیل مى داد، و تن آسایى ، تجملّ پرستى و دنیاطلبى ، جاى مجاهدت ، پاکبازى ، زهد و ساده زیستى را گرفته بود، و شعله فضلیت و تقوا رو به خاموشى مى رفت . امام مجتبى (ع ) بلافاصله براى نابود ساختن رژیم غیر اسلامى و ضد انسانى معاویه ، همت گماشت و لشکرى ]؛ک ک را که پدر بزرگوارش براى نبرد با رژیم شام آماده کرده بود، براى جنگ سازمان داد. اما این ارتش سست اراده و متفرق که اصلاً روحیه ى جنگى نداشت ، هرگز شایسته ى اداى فریضه ى جهاد نبود. کارشکنى هاى خوارج از سویى ، و سستى و بى ارادگى گروه غارتگرى که مطیع محض رؤساى قبایل خود بودند، از سوى دیگر ارتش حضرت امام حسن (ع ) را از درون پوک و متلاشى ساخته بود.
امام بناچار با چنان لشکر بى سامان و بى روحیه ، از کوفه بیرون شد، و در اردوگاه نخیله اردو زد، حضرت ، حکَم کندى را با چهار هزار کس بمقابله ى لشکر معاویه فرستاد، ولى این فرمانده خیانت پیشه ، با دریافت پانصد هزار درهم ، به لشکر دشمن پیوست آنگاه ستون بعدى متشکل از چهار هزار لشکر بفرماندهى یک سردار مرادى از نوگسیل داد، اما کیسه هاى پول معاویه او را هم فریفت و تسلیم سپاه شیطان شد. در این جا امام پس از مطالعه ى کافى ، پسر عموى پدرش عبیدالله ابن عباس را که در زمان على (ع ) والى یمن بود، و سپاهیان خونخوار معاویه دو فرزند خردسالش را در دامان مادر کشته بودند، با سپاهى گران به جنگ معاویه فرستاد، و از او براى پایدارى در جنگ پیمان هاى محکم گرفت ، عبیدالله با آن که قلبش مالامال از کین و عداوت معاویه بود هم در برابر یک میلیون درهم و وعده ى فرماندهى یکى از ولایات شام ، شبانه به اردوگاه معاویه پیوست و لشکریان صبح هنگام خیمه ى فرماندهى را بدون فرمانده دیدند.
این خیانت هاى پى درپى و تبلیغات ستون پنجم دشمن و نفاق افگنى هاى جاسوسان معاویه آن چنان اثرات سوء خود را ظاهر ساخت که لشکریان امام حسن (ع ) حاضر به جنگ نمى شدند که هیچ بلکه اردوگاه امام را بغارت گرفتند، و عبا و سجاده ى امام را بردند، و در آن گیرودار، در اثر حمله ى ناگهانى تروریست هاى معاویه ، آن امام زخمى شد، و از توطئه ى دادن آن حضرت به معاویه با خبر گردید.
در چنین موقعیت خطرناک بود که نامه ى معاویه به امام حسن (ع ) رسید، که فرماندهان قبایل و سران سپاهت همه به من تسلیم شده اند، و امام (ع ) کاملاً از بى وفایى و نابکارى ارتش کوفه مطلع گردید، در این نامه معاویه از حضرت حسن مجتبى (ع ) تقاضاى صلح کرده بود. در چنین شرایطى که جان و هسته ى مقاومت در خطر نابودى است ، سیاست سالم و معقول اقتضا مى کند که با امضاى قرارداد صلح خود و آن عده از تربیت یافته گان خود را از خطر نابودى قطعى نجات داده و در انتظار روزى باشند که زمینه ى مناسب تر فراهم آید. اگرچنین شرایطى براى ]؛ حضرت على (ع ) هم پیش مى آمد، صلح مى کرد،و قواى نظامى على الاکثر، از جنگ و مقاومت سرباز مى زدند، چنان که حضرت وقتى که آن ها را به جنگ تحریص مى کرد، مى گفتند البقیه البقیه ، یعنى ما مى خواهیم باقى بمانیم . اگر چنانچه این نیرو تن بذلت نمى دادند، شکست لشکر شام قطعى بود، زیرا آنان در صفین ضرب ششت لشکر عراق را دیده بودند.
وقتى که دوره ى 250ساله ى امامت را بررسى نماییم ، طلایى ترین دوره همان چهار سال و نه ماه مدت خلافت امیرالمؤمنین (ع ) است و همین شش یا هفت ماه خلاف امام حسن (ع ) که با همه ى کوتاهى و دردسرها و موانعى که ازلازمه ى یک حکومت انقلابى است ، با اعمال روش هاى انسانى و عدالت مطلق ، و رعایت ابعاد گوناگون اسلام در زندگى جامعه ، همراه با قاطعیت و صراحت و جرأت ، در این دوره درخشیده و نمونه ى بوده است براى حکومت ها و نظام هاى اجتماعى بشر و درقرن هاى بعد همواره همچون خاطره هاى گرمى از آن دوره یاد مى شده ، و دریغ آن روزگار خورده مى شده ، و رژیم هاى زمان هاى بعد در مقایسه با آن دوره همیشه محکوم بوده است ، و امامان شیعه در راه زنده کردن چنین حکومتى به اشکال گوناگون تلاش مى کرده اند.
در عین حال درس و تجربه ى آموزنده اى بود که مى توانست وضع و حال یک انقلاب صددرصد اسلامى را در میان جامعه و مردمى تربیت نیافته و به انحراف کشانده شده نشان دهد و از آن روز به بعد روش هاى دراز مدت و همراه با تربیت هاى دشوار و سخت گیرانه ى حزبى بر امامان بعدى تحمیل گردید.
پس از صلح امام حسن (ع ) کارهاى نیمه مخفى و برنامه هایى که هدفش ، تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر در فرصت هاى مناسب بود، آغاز شد که با پایان یافتن زندگى شرارت آمیز معاویه زمینه ى فرار رسیدن چنین آرمانى فراهم بود.
همین بود که پس از حادثه ى صلح امام حسن (ع ) اقدام بسیار مهمى که انجام گرفت ، گسترش اندیشه ى شیعى و سر و سامان دادن به جمع پیوسته و باور مندى بود که اکنون بر اثر سلطه ظالمانه اى خلفاى اموى ، و فشارى که بر آنان وارد مى آمد، مى توانست از تحرک و دینامیسم بیشترى برخوردار باشد و همواره چنین است که اختناق و فشار بجاى آن که عامل گسیختگى نیروهاى منسجم و تحت فشار باشد، موجب هرچه پیوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنان مى شود.
جع آورى نیروهاى اصیل و مطمئن شیعى ، و حراست آنان از گزند توطئه هاى بى امان ضد شیعى دستگاه اموى و گسترش تفکر اصیل اسلامى ، در دایره ى محدود ولى پر عمق ، جذب نیروهاى بالقوه و افزودن آنان به جمع شیعیان ، اقدام بموقع و مناسبى بود براى منفجر ساختن نظام جاهلى بنى امیه ، و جایگزین ساختن نظام صحیح اسلامى . استراتیژى امام حسن (ع ) و آخرین علتى که پذیرش صلح را براى آن حضرت اجتناب ناپذیر مى ساخت ، همین بود.
گویا به همین جهت که مبارزه ى علنى کار به جایى نمى برد، پس از حادثه ى صلح ، وقتى جمعى از شیعیان بسر کردگى مسیب ابن نجبه و سلیمان ابن صرد خزاعى به مدینه که امام تازه از کوفه بدان جا باز گشته بود، و آن شهر را مجدداً پایگاه فکرى و سیاسى خود قرار داده بود، نزد آن حضرت رفتند و پیشنهاد بازسازى قواى نظامى و تصرف کوفه و حمله به سپاه شام را مطرح کردند. امام آن دو نفر را از میان جمع برگزید و نزد خود به خلوت خواند، و با بیانى که از هیچ روى از کم و کیف آن اطلاعات در دست نیست ، آنان را به نادرستى این نقشه قانع ساخت ، و آنان هنگامى که نزد یاران و همسفران خود، بازگشتند به سخنان سربسته و کوتاه فهماندند که موضوع قیام نظامى منتفى است و باید به کوفه برگردند و به کار خود مشغول شوند.
با توجه به این نکته است که برخى از مؤرخین هوشیار معاصر عرب ، معتقد شده اند که نخستین سنگ بناى تشکیلات سیاسى شیعه ، در همان روز و در همان مجلس نهاده شد که این دو چهره ى معروف ، با امام حسن (ع ) دیدار و مذاکره کرده اند.
یکى از آن سخنان که امام در جمع دوستان خود مطرح کرده است ، این است : <آنگاه که مرا از دست داده باشید بسیار چیزها خواهید دید که تمناى مرگ کنید، بى عدالتى ، دشمنى ، انحصارطلبى ، سبک شمردن حق خدا و بیمناکى بر جان و مال خود و... و هنگامى که چنین شود، باید خویشتن را بطور جمعى بوسیله ى حفظ کنید، و به پراکندگى دچار نشوید، مقاومت و نماز و تقیه را پیشه سازید، و بدانید که خداوند هر لحظه به رنگى درآوردن را از بندگانش مبغوض مى دارد، از حق و اهل حق مى گذرید،زیرا هر آن کس که دیگرى را بجاى ما انتخاب کند، دنیا را از دست خواهد داد، و گناه کار از این جهان رخت بر خواهد بست >. این سخن که آشکارا ترسیمى است از مهمترین نابسامانى هاى دوران اموى ، و فرمانى است دایر بر تشکل و]؛ سازمان گیرى و هماهنگى ، در شمار جالب ترین اسناد مربوط به حزب شیعه است و همین طرح است که در دیدار امام حسن (ع ) و دو نفر از زبده ترین شیعیان شکل عملى و عینى مى یابد، بى گمان همه ى پیروان و شیعیان از این نقشه ى بسیار هوشمندانه ، مطلع نبوده اند، از اعتراض ها و ایرادهاى هم که از سوى دوستان بر آن حضرت وارد مى آمد، همین بود ولى پاسخى که کراراً به این مضمون :
<چه معلوم است شاید این براى شما آزمونى باشد، و براى دشمن شما بهره ى زوال پذیرى >. از آن حضرت شنیده مى شد، اشارتى پنهان به همین سیاست پنهان و تدبیر داشت . در طول حکومت جبارانه ى معاویه ، باشرح دردآورى که مؤرخان ، از جفاها و ستم هاى او نسبت به شیعیان نوشته ، تا آن جا که لعن بر على ابن ابیطالب (ع ) چون سنتى رایج گشته بود، اما با آن ها رشد اندیشه ى شیعى و افزایش آنان رو به تزآید بود، و حجاز و عراق ، معروف ترین و نام آورترین چهره هاى شخصیت شیعى را در سینه ى خود جاى داده بود که چون حلقه هاى زنجیر به یکدیگر متصل و از حال یکدیگر مطلع بودند، حجر ابن عدى وقتى که شهید شد، در چندین نقطه از کشور، علیرغم اختناق شدید، اعتراض بلند مى شود، و شخصیت معروفى در خراسان بدنبال اعتراض خشم آلودى از شدت اندوه جان مى سپارد. نامه هاى فراوان از مردم کوفه براى امام حسین براى دعوت به قیام ، و پس از شهادت امام حسین (ع ) پیوستن ده ها هزار نفر به گروه انتقام گیران تحت عنوان توابین ، و یا در سلک سپاه ابراهیم و مختار و شورش برضد حکومت اموى ، این گرایش ها و پیوندها و حرکت ه، جز در سایه ى یک فعالیت حساب شده و تشکیلاتى از سوى گروه شیعیان متحد و یک دل و یک جهت ، ممکن و معقول نیست ؛ زیرا دستگاه مسلط اموى به وسیله ى صدها قاضى و قارى و خطیب و والى اداره مى شد، و با تبلیغات حساب شده و فعالیت هاى سرى دیگرى که از طرف یک جمع پیوسته و یک جهت و وابسته و جهت مى یافت .
فرماندار مدینه در اثر گزارشى که از فعالیت هاى امام بدست آورده بود، به معاویه نوشت : اما بعد عمر ابن عثمان گزارش داد که مردانى از عراق و کسانى از سرشناس حجاز، نزد حسین رفت و آمد مى کنند و گمان قیام او هست ، من در این باره تفحص کردم و خبر یافتم که حسین قصد برافراشتن پرچم مخالفت دارد، نظر و فرمان خود را بنویس .
<گروه شیعه پیوسته مشغول بودند به جمع آورى سلاح و تهیه ى آمادگى هاى جنگى و دعوت پنهانى مردم ـ اعم از شیعه و غیر شیعه ـ براى خونخواهى حسین (ع ) پس گروه از پى گروه بدعوت آنان پاسخ مى دادند و به آنان مى پیوستند و کار بدین شیوه بود تا یزید بمرد>.
از مجموع مطالعات تاریخى بدست مى آید که حضرت امام حسن مجتبى (ع ) زمینه ى جنگ رویاروى علیه حاکمیت نامشروع و استبدادى معاویه ، برایش میسر نبود، اما در چارچوب یک فعالیت سیاسى و در راستاى اهداف بلند مدت حکومت اسلامى ، اساس یک مبارزه ى پنهانى را پى ریزى کرد و شیعه را بصورت یک جمع متشکل و هدفدار براى یک مبازره ى مکتبى دوامدار حفظ کرد و به نسل هاى بعدى سپرد.
1 سیرى کوتاه در زندگى ائمه (ع ): طباطبایى ، محمد حسین .
2 ر.ک : صلح امام حسن (ع ): آل یاسین ، راضى ، ترجمه : خامنه اى ، على ، ص 353ـ 125 چاپ اول ، مصباحى ، مؤسسه انتشارات آسی، خرداد 1351و ر.ک : تاریخ سیاسى اسلام : جعفریان ، رسول ، ج 2 ص 368و 373 قم ؛ چاپ مؤسسه الهادى ، چاپ اول ، پائیز 1377
3 پیشواى صادق : خامنه اى ، على ، ص 99 چاپ اول ، انتشارات سید جمال ، ناصرخسرو.
4 پیشین ، آل یاسین .
5 همان .
6 پیشین ، خامنه اى ، ص 101
7 همان .
8 جهاد الشیعة فى عصر عباسى الاول : مختار اللیثى ، سیمرة، ص 28به نقل از تاریخ طبرى : ج 7 ص 46
1- نصیحت از سر اخلاص
«أَیهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلیلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِکَثْرَةِ الذِّکْرِ.»
هان اى مردم! کسى که براى خدا نصیحت کند و کلام خدا را راهنماى خود گیرد، به راهى پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدایت موفّق سازد و به نیکویى استوار گرداند، زیرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىیاور است و با ذکر بسیار خود را از [معصیت خداى] بپایید.
2- شناخت هدایت
«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا یقینًا أَنـَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّکُوا بِمیثاقِ الْکِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِکَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّکَلُّفَ وَ رَأَیتُمْ الْفِرْیةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْریفَ وَ رَأَیتُمْ کَیفَ یهْوى مَنْ یهْوى.»
به یقین بدانید که شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن که صفت هدایت را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن تمسّک پیدا نمىکنید تا کسانى را که دورش انداختند بشناسید، و هرگز قرآن را چنان که شایسته تلاوت است تلاوت نمىکنید تا آنها را که تحریفش کردند بشناسید، هر گاه این را شناختید بدعتها و بر خود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید دانست و خواهید دید که آن که اهل هوى است چگونه سقوط خواهد کرد.
3- فاصله میان حقّ و باطل
«بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَیتَ بِعَینَیکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیکَ باطِلاً کَثیرًا.»
بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى.
4- آزادى و اختیار انسان
«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ یطَعْ مَکْرُوهًا وَ لَمْ یعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ یهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَکَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِکُ لِما مَلَّکَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَیهِ أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْییرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذیرًا.»
هر که گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقیق، فاجر و نابکار است. خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود در مملکت وجود رها نکرده، بلکه او مالک هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان را توانا کرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختیار خودشان آن را بپذیرند و نهیشان نموده تا به اختیار خود بر حذر باشند.
5- زهد و حلم و درستى
« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ کَظْمُ الْغَیظِ وَ مَلْکُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْکَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»
از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شد که زهد چیست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسیله خوبى.
6- تقوا
«أَلتَّقْوى بابُ کُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ کُلِّ حِکْمَة وَ شَرَفُ کُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقینَ.»
تقوا و پرهیزکارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حکمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر که از با تقوایان کامیاب گشته به وسیله تقوا کامیاب شده است.
7- خلیفه به حقّ
«إِنَّمَا الْخَلیفَةُ مَنْ سارَ بِسیرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»
خلافت فقط از آنِ کسى است که به روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل کند، و به جان خودم سوگند که ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.
8- حقیقت کرم و دنائت
«قیلَ لَهُ(علیه السلام): مَا الْکَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِیةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قیلَ فَمَا الدَّنیئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْیسیرِ وَ مَنْعُ الْحَقیرِ.»
از امام مجتبى سؤال شد: کرم چیست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چیست؟ فرمود: کوچک بینى و دریغ از اندک.
9- مشورت مایه رشد و هدایت
«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»
هیچ قومى با همدیگر مشورت نکنند، مگر آن که به رشد و کمالشان هدایت شوند.
10- لئامت و پستى
«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْکُرَ النِّعْمَةَ.»
پستى آن است که شکر نعمت را نکنى.
11- بدتر از ننگ و زبونى
«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»
ننگ و زبونى بهتر از دوزخ رفتن است.
12- رفیق شناسى
«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: یا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.»
امام حسن(علیه السلام) به یکى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مکن تا بدانى کجاها مىرود و کجاها مىآید، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسندیدى با او برادرى کن به شرط این که معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.
13- کار با توکّل
«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّکِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّکالَ المُسْتَسْلَمِ.»
چون شخص پیروز در طلب مکوش، و چون انسان تسلیم شده به قَدَر اعتماد مکن [بلکه با تلاش پیگیر و اعتماد و توکّل به خداوند، کار کن].
14- خویشاوند و بیگانه واقعى
«أَلْقَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»
خـویشاونـد کسـى است کـه دوستـى و محبّت، او را نـزدیک کرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.و بیـگانـه کسـى است کـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزدیک باشد.
15- اعتماد به مقدَّرات الهى
«مَنِ اتَّکَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِیارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ یتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَیرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»
هر که به نیک گزینى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىکند در وضعى جز آنچه خدا برایش برگزیده، باشد.
16- آثار رفت و آمد در مسجد
«مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آیةً مُحْکَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ کَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْکَ الذُّنُوبِ حَیاءً أَوْ خَشْیةً.»
هر که پیوسته به مسجد رود به یکى از این هشت فایده مىرسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آیات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى که به راه راستش کشد،6ـ یا سخنى که او را از پستى برهاند،7ـ و ترک گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ یا ترک گناهان به خاطر خوف از خدا.
17- بهترین چشم و گوش و دل
«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْکیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»
همانا بیناترین دیده ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوشها آن است که پند و اندرز را در خود فرا گیرد و از آن سود برد، سالمترین دلها آن است که از شبهه ها پاک باشد.
18- تزکیه در پرتو عبادت
«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَکىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفَضُوها.»
به راستى هر که عبادت را به خاطر عبادت طلب کند خود را تزکیه نمودهاست. هر گاه مستحبّات به واجبات زیان رساند آن را ترک کنید.
19- عاقل خیرخواه
«لا یغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.»
عاقل و خردمند به کسى که از او نصیحت و اندرز خواهد، خیانت نکند.
20- ارزش دادن به آثار عبادت
«إِذا لَقِىَ أَحَدُکُمْ أَخاهُ فَلْیقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.»
هر گاه یکى از شما برادر خود را ملاقات کند، باید که محلّ نور پیشانى (یعنى محلّ سجده) او را ببوسد.
21- امید و پشتکار
«وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنـَّکَ تَعیشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنـَّکَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَة، وَ هَیبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.»
براى دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگى مىکنى، و براى آخرتت به گونه اى کارکن که گویا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شکوهى بدون سلطنت خواهى، از معصیت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.
22- نشانه هاى مکارم اخلاق
«مَکارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُکافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّیفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ.»
مکارمو فضائل اخلاق ده چیز است:1 ـ راستگویى، 2 ـ راستگویى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل کارها و ابتکارات، 6 ـ پیوند با خویشان، 7 ـ حمایت از همسایه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفیق، 9 ـ میهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اینها شرم و حیاست.
23- پرهیز از تملّق و بدگویى
«قالَ(علیه السلام) لِرّجُل : إِیاکَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْکَ أَوْتُکَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَکْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.»
امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستایش کنى، زیرا من خود را بهتر مىشناسم، یا مرا دروغگو شمارى، زیرا دروغگو اندیشه و عقیده [ثابتى] ندارد، یا کسى را نزد من بدگویى نمایى.
24- عوامل هلاکت آدمى
هَلاکُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْکِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ.
أَلْکِبْرُ بِهِ هَلاکُالدّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلیسُ.
أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.
أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.
هلاکت و نابودى مردم در سه چیز است:کبر، حرص، حسد.
تکبّر که به سبب آن دین از بین مىرود و به واسطه آن، ابلیس، مورد لعنت قرار گرفت.
حرص که دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.
حسد که سررشته بدى است و به واسطه آن قابیل، هابیل را کشت.
25- تقوا و تفکّر
«أُوصیکُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَکُّرِ فَإِنَّ التَّفَکُّرَ أَبُو کُلِّ خَیر وَ أُمُّهُ.»
شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا و ادامه تفکّر و اندیشه سفارش مىکنم، زیرا که تفکّر و اندیشه، پدر و مادر تمام خیرات است.
26- شستشوى دستها قبل و بعد از غذ
«غَسْلُ الْیدَینِ قَبْلَ الطَّعامِ ینْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ ینْفِى الْهَمَّ.»
شستن دستها پیش از غذا، فقر را از بین مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزداید.
27- دنیا، سراى عمل
«أَلنّاسُ فی دارِ سَهْو وَغَفْلَة یعْمَلُونَ وَ لا یعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ یقین یعْلَمُونَ وَ لا یعْمَلُونَ.»
مردم در این دنیا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، کار مىکنند و نمىدانند. وقتى که به سراى آخرت رفتند، به خانه یقین مىرسند، آن گاه است که مىدانند، ولى دیگر کار نمىکنند.
28- همراهى با مردم
«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یصاحِبُوکَ.»
چنان با مردم مصاحبت داشته باش که خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت کنند.
29- عقاب و ثواب مضاعف
«وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ یضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَینِ وَ أَرْجُوا أَنْ یؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَینِ.»
به خدا قسم من ترس از آن دارم که عذاب گناهکاران از ما اهل بیت دو چندان گردد، و امید آن را دارم که نیکوکار از ما اهل بیت نیز پاداشش دو برابر باشد.
30- نقش عقل، همّت و دین
«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.»
کسى که عقل ندارد، ادب ندارد و کسى که همّت ندارد، جوانمردى ندارد و کسى که دین ندارد، حیا ندارد.
31- تعلیم و تعلّم
«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَکَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِکَ.»
مردم را با دانشت، دانش بیاموز و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.
32- روى آوردن به چه کسى؟
«لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفیدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَکَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَینَکَ وَ بَینَهُ.»
نزد کسى مرو، مگر آن که به بخشش او امیدوار، یا از قدرتش بیمناک، یا از دانشش بهره مند، یا به برکت و دعایش امیدوار باشى، یا آن که بین تو و او پیوند خویشاوندىاى باشد.
33- عقل و جهل
«لا غِنى أَکْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَیشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.»
هیچ بىنیازىاى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سختتر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست.
34- على(علیه السلام)، دروازه ایمان
«إِنَّ عَلِیا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ کانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ کانَ کافِرًا.»
على(علیه السلام) دروازه ایمان است، هر که داخل آن شد مؤمن و هر که خارج از آن شد کافر است.
35- حقّ اهل بیت
«وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا ینْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.»
قسم به خدایى که محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) را به حقّ برانگیخت، هیچ کس از حقّ ما اهل بیت چیزى را کم نکند، مگر آن که خداوند از عملش چیزى را کم گرداند.
36- اوّل سلام، آن گاه کلام
«مَنْ بَدَأَ بِالْکَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجیبُوهُ.»
کسى که پیش از سلام کردن، آغاز به سخن گفتن نماید، جوابش را ندهید!
37- نیکى و پرسش؟
«أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَکْبَرِ السُّؤْدَدِ.»
آغاز نمودن به نیکى و بذل و بخشش، پیش از درخواست نمودن، از بزرگترین شرافتها و بزرگىهاست.
38- فراگیرى و کتابت دانش
«تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاکْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیوتِکُمْ.»
دانش را فرا گیرید و اگر توانِ حفظ کردنش را ندارید آن را بنویسید و در خانههایتان بگذارید.
39- دعاى مستجاب
«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ یدْعُوَ اللّهَ فَیسْتَجابُ لَهُ.»
کسى که در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نکند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت دعاى او هستم.
40- عبادت و پرستش
«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ کُلَّ شَىْء.»
کسى که خدا را اطاعت و عبادت کند، خداوند همه چیز را مطیع او گرداند.
نام: حسن
کنیه: ابو محمد.
نام و کنیه آن حضرت را پیامبر اکرم (ص) تعیین فرمودند.
القاب: مجتبى، سید، سبط، زکى، تقى، حجت، برّ، امین، زاهد و طیب.
منصب: معصوم چهارم، امام دوم شیعیان و پنجمین خلیفه اسلامى.
تاریخ ولادت: نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرى. برخى نیز تولد آن حضرت را سال دوم هجرى دانستهاند. او نخستین فرزند امیرالمؤمنین (ع) و فاطمه زهرا (س) است.
محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: امیرالمؤمنین، امام على بن ابى طالب بن عبدالمطلب.
مادر: فاطمه زهرا، دختر پیامبر (ص).
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امیرالمؤمنین(ع)، در رمضان سال چهلم تا صفر سال پنجاه هجرى، به مدت 10 سال.
از این مدت، هفت ماه و 24 روز را عهدهدار امر خلافت مسلمین بود و سپس طى صلحى، آن را به معاویة بن ابى سفیان واگذار کرد.
تاریخ و سبب شهادت: 28 صفر سال پنجاه هجرى، در سن 47 سالگى، بهوسیله زهرى که همسرش، جعدة بنت اشعث، به تحریک معاویة بن ابى سفیان، به آن حضرت خورانیده بود، پس از چهل روز مسمومیت و بیمارى، به شهادت نایل آمد.
محل دفن: قبرستان بقیع، در مدینه منوّره، در کنار قبر جدّهاش، فاطمه بنت اسد.
همسران: 1. ام بشیر بنت ابى مسعود. 2. خوله بنت منظور. 3. ام اسحاق بنت طلحه. 4. سلمى بنت امرء القیس. 5. جعده بنت اشعث. 6. ام کلثوم بنت فضل بن عباس. 7. هند بنت عبدالرحمن بن ابى بکر.
فرزندان:
الف) پسران: 1. زید. 2. حسن مثنى. 3. عمر. 4. قاسم. 5. عبدالله. 6. عبدالرحمن. 7. ابوبکر. 8. حسین اثرم. 9. طلحه.
ب) دختران: 1. ام حسن. 2. ام حسین. 3. فاطمه. 4. ام سلمه. 5. ام عبداللّه. 6. رقیه. برخى مورخان تعداد فرزندان امام حسن (ع) را بیش از این مىدانند؛ اما همگى اتفاق دارند که نسل آن حضرت، تنها از طریق حسن مثنى و زید ادامه یافته است. از میان فرزندان امام حسن (ع) چهار تن در سرزمین کربلا، در رکاب عمویشان، امام حسین(ع) به شهادت رسیده و یکى از آنان (حسن مثنى) نیز در آن معرکه به شدت زخمى شد و سپس بهبودى یافت.
اصحاب ویاران:
1. ابراهیم بن مالک اشتر.
2. عبداللّه بن عباس.
3. ابو ثمامه صیداوى.
4. جابر بن عبدالله انصارى.
5. جاریة بن قدامه.
6. جبلة بن على شیبانى.
7. حبیب بن مظاهر اسدى.
8. حذیفة بن اسید غفارى.
9. رفاعة بن شداد.
10. سعید بن قیس همدانى.
11. قیس بن سعد انصارى.
12. سعید بن مسعود ثقفى.
13. سلیم بن قیس هلالى.
14. صعصعة بن صوحان عبدى.
15. عامر بن واثله کنانى.
16. عمر بن ابى سلمه.
17. کمیل بن زیاد نخعى.
18. ابو مخنف، لوط بن یحیى.
19. مسیب بن نجبه فزارى.
20. میثم بن یحیى تمّار.
21. سعد بن مسعود ثقفى.
زمامداران معاصر:
1. پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) (11-1 ق.).
2. ابى بکر بن ابى قحافه (13-11 ق.).
3. عمر بن خطاب (23-13 ق.).
4. عثمان بن عفان (35-23 ق.).
5. امیرالمؤمنین، على بن ابىطالب (ع) (40-35 ق.).
6. معاویة بن ابى سفیان (60-35 ق.).
از میان زمامداران فوق، پیامبر اسلام (ص) و امیرالمؤمنین (ع) علاقه و محبّت ویژه اى به امام حسن (ع) داشتند. سخنان و سیره عملىِ پیامبر اسلام(ص) با امامحسن و برادرش، امام حسین(ع) گویاى شدت محبّت آن حضرت به این دو بزرگوار بوده است که مورخان و محدثان اهل سنّت و شیعه، آنها را به طور متواتر نقل کردهاند؛ از جمله، پیامبر اکرم (ص) درباره آنان فرمود:
«اَلْحَسَنُ و اَلْحُسَینُ سِیدا شَبابِ اَهْلَ الْجَنَّةِ»(1) و «رَیحانَتاىَ مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ»(2) و «هذانِ اِبْناىَ وَاِبْنا اِبْنَتىَّ، اَللَّهُمَّ اِنّکَ تَعْلم اِنّى اُحِبّهُهُما فَأحِبَّهُما»(3).
و در جاى دیگر فرمود:
مَنْ اَحبَّ الْحَسَنَ وَ الحُسَینَ أحَبَبتُهُ وَمَنْ اَحْبَبْتُهُ اَحبَّهُ اللّهُ، وَمَنْ اَحَبَّهُ اللَّهُ اَدْخَلَهُ الْجَنّةَ، وَمَنْ اَبْغَضَهُما اَبْغَضْتُهُ وَمَنْ اَبْغَضْتُهُ اَبْغَضَهُ اللَّهُ وَمَن أبْغَضَهُ اللّهُ اَدْخَلَهُ النار.(4)
همچنین درباره امام حسن (ع) فرمود: «حَسَنٌ مِنّی وَاَنَا مِنْهُ اَحَبَّ اللّهُ مَنْ اَحَبَّهُ».(5)
حضرت على (ع) نیز امام حسن (ع) را در همه امور کمککار و در کنار خود داشت. وصیتهاى آن حضرت به امام حسن (ع) معروف و مشهور است و در نهج البلاغه به تفصیل نقل شده است. آن حضرت به خاطر فضیلتها و ارزشهایى که در وجود امام حسن(ع) سراغ داشت، وى را وصى و جانشین و امام پس از خود معرفى کرد. در این باره ادله و حجتهاى بسیارى در دست است؛ از جمله، روایتى است از سلیم بن قیس هلالى که گفت:
شَهِدْتُ اَمیرَالمُؤمِنینَ(ع) حینَ اَوْصى اِلى اِبْنِهِ الْحَسَن وَاَشْهَدَ عَلى وَصیتِهِ الْحُسَینَ وَمُحَمّداً وَجَمیعَ وُلْدِهِ ورُؤَساءَ شیعَتِهِ وَاَهْلَ بَیتِهِ. ثُمَّ دَفَعَ الیهِ الْکِتابَ وَالسَّلاحَ وَقالَ لَهُ: یا بُنىّ أمَرَنی رَسُولُ اللّه (ص) اَنْ اَوْصى اِلَیکَ وَاَدْفَعُ اِلَیکَ کُتُبى وَسَلاحی کَما اَوْصى اِلَىَّ وَدَفَعَ اِلىّ کُتُبَهُ وَسَلاحَهُ، وَاَمرنی اَنْ آمُرَکَ اِذا حَضَرَکَ الْمَوْتَ أنْ تَدْفَعَها اِلى اَخیکَ الَحُسَینَ....(6)
سلیم بن قیس گفت: من شاهد بودم آن زمانى را که امیرالمؤمنین (ع) به فرزندش، امام حسن (ع) وصیت نمود و بر این وصیت، تمام فرزندان خویش، از جمله امام حسین، محمد بن حنفیه و رؤساى شیعه و اهل بیت خویش را گواه گرفت. سپس ودایع امامت، مانند کتاب و سلاح، را به امام حسن (ع) داد و به وى گفت: اى فرزندم! پیامبر گرامى (ص) به من دستور داد تا به تو وصیت کنم، سلاح و کتابم را به تو بدهم، همان طورى که او به من وصیت کرد. آن حضرت به من دستور داد تا تو را امر نمایم به این که هرگاه مرگ تو را فرا گیرد، آنها را به برادرت، حسین (ع) تحویل دهى (و امامت را به وى بسپارى).
سه خلیفه اوّل نیز با آن حضرت رفتارهاى مناسبى داشته و با دیده احترام مىنگریستند؛ اما معاویه، که پس از شهادت امیرالمؤمنین، على (ع) خود را خلیفه بلامنازع مسلمانان مىپنداشت، با مکر و حیله، یاران و بزرگان قوم را از اطراف امام حسن (ع) دور کرده و آن حضرت را در میدان سیاست و حکومت تنها گذاشت.
امام حسن (ع) گرچه تلاش زیادى نمود تا در برابر تهاجم سنگین سیاسى و نظامىِ معاویه از خلافت به حق خویش دفاع کند، اما با خیانت بسیارى از سردمداران و کوتاهى سران اقوام و طوایف، آن حضرت با تعداد اندکى از شیعیان، تنها مانده و ناچار به صلح با معاویه شد. معاویه با این که صلحنامه را با گواهى برخى از صحابه پیامبر (ص) امضا کرده بود، اما به آن پاىبند نبوده و بر خلافش عمل نمود؛ از جمله، براى قتل امام حسن (ع) مکر اندیشید و همسر آن حضرت را به مسموم و شهید نمودن ایشان وادار ساخت.
رویدادهاى مهم:
1. از دست دادن جدّش، پیامبر اسلام (ص)، در سال یازدهم هجرى.
2. فشارهاى روانى مخالفان بر پدر و مادرش، پس از رحلت پیامبر اسلام (ص).
3. از دست دادن مادر خود، فاطمه زهرا (س)، در سال یازدهم هجرى.
4. حضور در برخى از جنگهاى مسلمانان علیه مشرکان، در عصر خلیفه دوم و خلیفه سوم.
5. ایجاد مهمانپذیر (مضیف) براى پذیرایى از مهمانان و مستمندان.
6. آبرسانى به خلیفه سوم، عثمان بن عفّان (که در محاصره انقلابیون مسلمان قرار داشت).
7. همراهى با پدرش، حضرت على (ع)، در تصدىِ خلافت اسلامى، پس از کشته شدن عثمان بن عفّان به دست انقلابیون.
8. فرماندهىِ لشکر در جنگهاى جمل، صفین و نهروان، در رکاب حضرت على(ع).
9. از دست دادن پدرش، حضرت على (ع)، در 21 رمضان سال 40 هجرى.
10. تصدىِ غسل، نماز و دفن پیکر امام على (ع) و پنهان نمودن قبرش از چشم مردم.
11. بیعت مردم با امام حسن (ع) در مسجد کوفه، پس از شهادت امیرالمؤمنین، على (ع).
12. تصدىِ خلافت اسلامى، در 21 رمضان سال 40 هجرى.
13. مکاتبات و ارسال پیامها میان امام حسن (ع) و معاویه.
14. اعدام شدن دو جاسوس معاویه، در کوفه و بصره به فرمان امام حسن (ع).
15. اعلان جنگ معاویه علیه امامحسن(ع) و حرکت لشکریان شام به سوى کوفه.
16. اعلان آمادهباش سپاهیان امام حسن (ع) و تهیه مقدمات جنگ در شهرها.
17. خیانت برخى از فرماندهان سپاه امام حسن (ع) و پیوستن به سپاه معاویه.
18. زخمى شدن امام حسن مجتبى (ع) در ساباط مدائن به دست جراح بن سنان (یکى از منافقان فرقه خوارج).
19. افزایش توان نظامى و روحى سپاه معاویه و کاهش تدریجىِ سپاهیان امامحسن(ع).
20. پذیرش صلح تحمیلى با معاویه و واگذارى خلافت اسلامى به وى در جمادى الاوّل (یا ربیع الأول) سال 41 هجرى.
21. تعهد معاویه بر مفاد صلحنامه امام حسن (ع) و نقض آن، پس از سیطره کامل بر شهرهاى اسلامى.
22. بازگشت امام حسن (ع) و خاندان امیرالمؤمنین(ع) از کوفه به مدینه مشرفه.
23. دسیسه معاویه در بیعت گرفتن از مردم براى ولایت عهدىِ فرزندش، یزید و واهمه او از امام حسن (ع).
24. تحریک و فریب جعده بنت اشعث کندى، همسر امام حسن (ع)، توسط معاویه براى کشتن امام حسن (ع) به طور پنهانى.
25. مسمومیت امام حسن (ع) به دست همسرش، جعده بنت اشعث کندى و شهادت آن حضرت پس از چهل روز بیمارى، در 28 صفر سال پنجاه هجرى، در مدینه مشرفه.
26. ممانعت عایشه، همسر پیامبر (ص)، مروان و هواداران بنىامیه از دفن پیکر امام حسن (ع) در کنار مرقد مطهر پیامبر اکرم (ص).
27. دفن امام حسن(ع) درقبرستان بقیع، در جوار مرقد جدهاش، فاطمه بنت اسد(س).
1 . بحار الأنوار، ج22، ص 502، باب 1، ح 48؛ اهل البیت، ص 273؛ مناقب آل أبى طالب، ج3، ص 163.
2 . بحار الأنوار، ج 37، ص 73، باب 50، ح 40؛ الإرشاد، ج2، ص 28 (با اندکى اختلاف در عبارت).
3 . الإرشاد، ج2، ص 27.
4 . همان، ج2، ص 28.
5 . بحار الأنوار، ج 43، ص 306، باب 12، ح 66.
6 . کشف الغمة فى معرفة الأئمة، ج2، ص 102.
برگرفته شده از کتاب " خاندان عصمت علیهم السلام" تالیف سید تقى واردى
حضرت مجتبى صلوات الله علیه در سن هفت سالگى در مجلس حضرت رسول (ص) حاضر مىشد، آیات وحى را که تازه نازل شده بود یاد مىگرفت و در خانه براى مادرش فاطمه (س) مىخواند، هر وقت امیرالمؤمنین (ع) داخل خانه مىشد مىدید که فاطمه زهرا آیات را مىخواند. مىفرمود: چه کسى اینها را به تو یاد داد حال آنکه امروز نازل شده است ؟
حضرت فاطمه زهرا (س) جواب مىداد: فرزندت حسن، روزى امیرالمؤمنین (ع) در خانه مخفى شد که ببیند حضرت مجتبى چطور آیات وحى را مىخواند، حسن (ع) داخل شد، آیات وحى را یاد گرفته بود، ولى تا خواست بخواند مضطرب شد و نتوانست، مادرش از اضطراب وى تعجب کرد، حضرت مجتبى جواب داد:
اى مادر بیانم کوتاه آمد، زبانم بند شد، ظاهراً یک مرد بزرگوارى مرا زیر نظر دارد و به من گوش مىدهد. در این هنگام امیرالمؤمنین (ع) از پس پرده خارج شد و فرزند عزیزش را بوسید و مورد تفقد قرار داد: «قال یا اُمّاه قلّ بیانى و کَلّ لِسانى لعلّ سَیّداً یَرْعانى» 1 حضرت مجتبى صلوات الله علیه از اول آشنا به آیات وحى و داراى ذکاوت خاصى بود.
یک نفر از اهل شام وارد مدینه شد، حضرت مجتبى (ع) را دید که بر مرکبى سوار است و چون تحت تأثیر تلقینات شوم بنى امیه قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن کرد، او تند تند اسائه ادب مىکرد، امام(ع) هم چیزى نمىگفت. تا وقتى که مرد شامى آرام شد.
حضرت مجتبى که درد او را مىدانست بر او سلام کرد و خندید و فرمود: یا شیخ گمان مىکنم غریب هستى، شاید امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهى گذشت کنیم از تو گذشت مىکنیم، اگر از ما چیزى بخواهى بتو مىدهیم، اگر راهنمائى بخواهى راهنمائیت مىکنیم، اگر از ما مرکبى بخواهى براى تو مرکب مىدهیم، اگر گرسنه باشى، سیرت مىگردانیم اگر عریان باشى لباست مىدهیم، اگر محتاج باشى بىنیازت مىکنیم، و اگر حاجتى داشته باشى آنرا بر مىآوریم و تا در مدینه هستى اگر در خانه ما میهمان باشى براى تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسیع و امکانات ما بسیار و موقعیت ما گسترده است .
مرد شامى از شنیدن این سخنان به گریه افتاد، سپس گفت: گواهى مىدهم که تو خلیفه خدا در روى زمین هستى، خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترین خلق در نزد من بودید ولى فعلاً محبوبترین خلق خدا در نزد من هستید:
«ثم قال أَشهدُ انّک خلیفةُ اللّه فى ارَضه، اللّهُ اعلم حیث یجعل رسالته ،کنت أَنت و ابوک ابغضُ خلق اللّهِ الىّ و الان أَنت اَحبّ خلق اللّه الىّ».
سپس آن مرد وسائل خویش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدینه بود میهمان آن حضرت بود و بر محبت اهل بیت (ع) معتقد شد.2
نگارنده گوید: معاویه و پیروان او درباره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اهل بیت او، چنان تهمتهائى بستند و چنان ناروائیها نسبت دادند که عقل متحیر است و توانست ناسزاگوئى به آن حضرت را رسمیت بدهد، امام مجتبى (ع) احساس کرده که این آدم ذاتاً بدجنس نیست ولى تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفته است، لذا با حلم و بردبارى او را معالجه فرمود.
امام صادق (ع) مىفرماید: پدرم از پدرش به من حدیث کرد که: حسن بن على بن ابیطالب (علیهما السلام) از همه اهل زمان خود عابدتر بود، به زهد و بى اعتنائیش به دنیا و فضیلتش کسى نمىرسید، چون به حج مىرفت، پیاده مىرفت و گاهى پا برهنه مىرفت. چون مرگ را یاد مىکرد مىگریست، و چون قبر را یاد مىآورد گریه مىکرد، وقتى بعث و قیامت را یاد مىنمود اشک مىریخت، وقتى که گذشتن از صراط را یاد مىآورد مىگریست وقتى که در مقابل خدا قرار گرفتن را یاد مىآورد فریاد مىکشید و بیهوش مىشد.
چون به نماز مىایستاد مفصلهاى بدنش به حرکت در مىآمد و چون بهشت و جهنم را یاد مىکرد مانند انسان مار زده مضطرب مىگشت، هر وقت به وقت خواندن قرآن به «یا ایها الذین آمنوا» مىرسید، مىگفت: لبیک اللهم لبیک.
در هیچ حالى او را ندیدند مگر آنکه خدا را ذکر مىکرد. در سخن گفتن راستگوترین مردم و در بیان مطلب فصیحترین آنان بود. روزى به معاویه گفتند: اى کاش حسن بن على ابیطالب را بگوئى به منبر برود و سخن بگوید، تا معلوم شود که سخن گفتن نمىتواند، معاویه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گوید، امام سلام اللّه علیه برخاست و به منبر تشریف برد، خدا را حمد کرد و ثنا گفت. آنگاه فرمود:
«یا ایها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم یعرفنى فانا الحسن بن على بن ابیطالب و ابن سیدة النساء فاطمة بنت رسول الله (ص)، انا ابن خیر خلق الله، انا ابن رسول الله (ص) انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات، و الدلائل، انا ابن امیرالمؤمنین، انا المدفوع عن حقى، انا و اخى الحسین سیدا شباب اهل الجنة، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکة و منى انا ابن المشعر و العرفات...»3
آن حضرت در مقابل خصم، همه کمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد که یعنى: کسى به مقام آل محمد (ص) نمىرسد.
حضرت مجتبى صلوات الله علیه در احسان و انفاق در راه خدا قدمى برداشت که منحصر به فرد و از فضائل اختصاصى اوست و آن اینکه: دوبار همه دارایى خویش و سه بار نصف مال خود را در راه خدا انفاق و احسان نمود این مطلب مورد تصدیق همه است، شیعه و اهل سنت آنرا در کتابهاى خود نقل کردهاند، عبارت عربى روایت چنین است:
«خرجَ الحسنُ (ع) من ماله مرّتین و قاسم لله ماله ثلاث مرّات حتّى انه کان یعطى نعلاً و یمسک نعلاً و یعطى خفاً و یمسک خفاً» یعنى: وقتى که نصف مال خود را در راه خدا مىداد چنان دقت مىکرد تا جائى که یک نعلین و چکمه را مىداد و یک نعلین و چکمه را براى خود نگاه مىداشت.
رجوع شود به بحار ج 43 ص 339 و 357، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 14 فصل مکارم اخلاق، تذکرة سبط ابن جوزى ص 112 حالات امام حسن (ع) صواعق المحرقه ابن حجر حالات امام حسن (ع)، فصول المهمه ابن صباغ ص .138 تاریخ الخلفاء سیوطى ص 73، نورالابصار شبلنجى ص 108، این روایت از حضرت صادق صلوات الله علیه به نقل مناقب با این لفظ نقل شده است:
«قال الصادق (ع) ان الحسن بن على علیهما السلام حجّ خمسة و عشرین حجّة ما شیاً و قاسم الله تعالى ماله مرّتین و فى خبر قاسم ربه ثلاث مرّات و حجّ عشرین حجّة على قدمیه».
از جمله فضائل حضرت مجتبى صلوات الله علیه آنست که: بیست و پنج بار پیاده به زیارت کعبه رفت با آنکه مرکبهاى خوب با او برده مىشد ولى بعلت «افضل الاعمال أحمزُها» 4 مسافت چهار صد و پنجاه کیلومتر راه را زیر اشعه سوزان آفتاب و روى سنگریزههاى داغ، پیاده مىپیمود تا رضایت خدا را بیشتر فراهم آورد.
و چون این کار تصنّعى نمىتواند باشد، ایمان قوى و خلوص کامل لازم دارد، معاویه که مىخواست براى خودنمائیى کارهاى خوب انجام دهد، نتوانست این کار را بکند و حسرت مىکشید و مىگفت: بر چیزى غمگین نیستم مگر به آنکه نتوانستم پیاده به حج روم ولى حسن بن على (علیهاالسلام) بیست و پنج بار پیاده به مکه رفت. 5
جریان بیست و پنج بار به مکه رفتن را شیعه و اهل سنت در کتابهاى خویش نقل کرده و فریقین آنرا مسلم دانستهاند، اینک به بعضى از تعبیرها اشاره مىشود:
«قال الصادق (ع): ان الحسن بن على علیهما السلام حج خمسة و عشرین حجة ماشیاً و قاسم الله ماله مرتین 6.
در روایت عبدالله بن عبید بن عمیر آمده: «قال لقد حج الحسن بن على خمساً و عشرین حجة ما شیاً و ان النجائب لتقاد معه» 7.
ناگفته نماند در مناقب و انوار البهیه و تاریخ الخلفاء و صواعق ابن حجر و اخبارالدول قرمانى ص 106 چنانکه گفته شد بیست و پنج بار نقل شده، سبط ابن جوزى در تذکره ص 178 و سید مؤمن شبلنجى در نور الابصار ص 108 و ابن طلحه در مطالب السؤول ص 67 بیست بار گفتهاند.
حضرت رضا از پدرانش صلوات الله علیهم نقل مىکند: چون رحلت امام حسن (ع) نزدیک شد، گریه کرد، گفتند: یا بن رسول الله آیا با آن منزلت که نسبت به رسول الله (ص) دارى گریه مىکنى؟! با آنکه آن حضرت در تقرب تو نسبت به او، چیزها گفته است؟!
بیست بار پیاده به حج رفته و سه بار هر چه داشتهاى در راه خدا انفاق نمودهاى حتى یک نعلین را؟! فرمود: فقط براى دو چیز گریه مىکنم: وحشت موقف قیامت و مفارقت دوستان «فقال انّما أبْکى لخصلتین: لهَول المَطْلَع و فراق الأَحبّة»8
1- بحار ج 43 ص 338.
2- مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 19 فصل مکارم اخلاق امام حسن (ع).
3- بحارالانوار ج 43 ص 331 از امالى صدوق.
4- در نهایه گوید: «سئل رسول الله (ص) اىّ الاعمال افضل فقال: احمزها» اى اشدّها.
5- بحار الانوار ج 43 ص 339، مناقب ج 4 ص 14 باب مکارم اخلاقه.
6- مناقب ج 4 ص 14 فصل مکارم اخلاق آن حضرت .
7- مستدرک حاکم ج 3 ص 169.
8- بحار ج 43 ص 332.
1. تولد و کودکى
2.کمالات انسانى
3.بیعت مردم با حسن بن على (ع)
4.همسران و فرزندان امام حسن (ع)
امام حسن (ع) فرزند امیر مؤمنان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمهزهرا دختر پیامبر خدا (ص) است.
امام حسن (ع) در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه تولد یافت. وى نخستین پسرى بود که خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (ص) بلا فاصله پس از ولادتش، او را گرفت و در گوش چپش اقامه گفت. سپس براى او بار گوسفندى قربانى کرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش - که یک درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص) دستور داد تا سرش را عطر آگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را " حسن " نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت. کنیه او را ابومحمد نهاد و این تنها کنیه اوست.
لقب هاى او سبط، سید، زکى، مجتبى است که از همه معروفتر "مجتبى" مىباشد. پیامبر اکرم (ص) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مىفرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مىفرمود : " شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند ". امام حسن هفت سال و خردهاى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (ص) که با رحلت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت.
امام حسن (ع) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال کرد، و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت. در این مدت، معاویه که دشمن سرسخت على (ع) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت ( در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود، به عراق که مقر خلافت امام حسن (ع) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما دراین باره کمى بعد تر سخن خواهیم گفت. امام حسن (ع) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم (ص) بسیار مانند بود.
وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:
" داراى رخسارى سفید آمیخته به اندکى سرخى، چشمانى سیاه، گونهاى هموار، محاسنى انبوه، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون، اندامى متناسب، شانهیى عریض، استخوانى درشت، میانى باریک، قدى میانه، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه. سیمایى نمکین و چهرهاى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهرهها ". ابن سعد گفته است که " حسن و حسین به ریگ سیاه، خضاب مىکردند "
امام حسن (ع) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جد بزرگوار خودبود. تا پیغمبر (ص) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مىکرد و مىبوسید و مىبویید.
از پیغمبر اکرم (ص) روایت کردهاند که درباره امام حسن و امام حسین (ع) مىفرمود: این دو فرزند من، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند ( کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند ).
امام حسن (ع) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده، درحالى که اسبها نجیب را با او یدک مىکشیدند. هرگاه از مرگ یاد مىکرد مىگریست و هر گاه از قبر یاد مىکرد مىگریست، هر گاه به یاد ایستادن به پاى حساب مىافتاد آن چنان نعره مىزد که بیهوش مىشد و چون به یاد بهشت و دوزخ مىافتاد، همچون مار گزیده به خود مىپیچید. از خدا طلب بهشت مىکرد و به او از آتش جهنم پناه مىبرد. چون وضو مىساخت و به نماز مىایستاد، بدنش به لرزه مىافتاد و رنگش زرد مىشد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت.
گفته اندک: "اما حسن (ع) در زمان خودش عابد ترین و بى اعتنا ترین مردم به زیور دنیا بود". در سرشت و طینت امام حسن (ع) برترین نشانههاى انسانیت وجود داشت. هر که او را مىدید به دیدهاش بزرگ مىآمد و هر که با او آمیزش داشت بدو محبت مىورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را مىشنید، به آسانى درنگ مىکرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبهاش را به پایان برد. محمد بن اسحاق گفت: پس از رسول خدا (ص) هیچکس از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه فرش مىگستردند و چون از خانه بیرون مىآمد و آنجا مىنشست راه بسته مىشد و به احترام او کسى از برابرش عبور نمىکرد و او چون مىفهمید، برمىخاست و به خانه مىرفت و آن گاه مردم رفت و آمد مىکردند". در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضر ت راه افتاد. ابن عباس که از امام حسن و امام حسین (ع) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مىگرفت و بدین کار افتخار مىکرد و مىگفت: اینها پسران رسول خدایند.
با این شأن و منزلت، تواضعش چنان بود که: روزى بر عدهاى مستمند مىگذشت، آنها پارههاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مىخوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: "اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو". امام حسن (ع) فورا از مرکب فرود آمد و گفت:" خدا متکبرین را دوست نمى دارد". و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک . در جود و بخشش امام حسن (ع) داستانها گفتهاند. از جمله مدائنى روایت کرده که:
حسن و حسین و عبدالله بن جعفر به راه حج مىرفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمهاى رسیدند که پیر زنى در آن زندگى مىکرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید وشیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید.
یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیر زن گفتند: ما از قریشیم به حج مىرویم. چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند. شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مىکشى آنگاه مىگویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیر زن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (ع) او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت نه. گفت: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند.
آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبد الله بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد. حلم و گذشت امام حسن (ع) چنان بود که به گفته مروان، با کوهها برابرى مىکرد.
بیعت مردم با حسن بن على (ع)
هنگامیکه حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (ع) در مسجد کوفه پیش آمد و مولى(ع) بیمار شد به حسن دستور که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگى، او را به این سخنان وصى خود قرار داد: " پسرم! پس از من، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ". و حسین و محمد و دیگر فرزندانش و رؤساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس فرمود: " پسرم! رسول خدا دستور داده است که تو را وصى خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم .
همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا مأمور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت، آنها را به برادرت حسین بدهى". امام حسن (ع) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (ص) چنین گفت: " همانا دراین شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفتهاند و آیندگان بدو نخواهند رسید".
و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هائى که على (ع) در راه اسلام انجام داد و پیروزیها که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیهاش از بیت المال، که مىخواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند. در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبیدالله بن عباس بپاخاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. واین روز، همان روز وفات پدرش، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.
مردم کوفه و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتارى پیش گیرد که باپدرش پیش گرفته بود. پس از بیعت مردم، به ایراد خطبهاى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (ص) که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت.
بارى، روش زندگى امام حسن (ع) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (ع) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (ص) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبردارى کنند. امام (ع) کارها را نظم داد و والیان براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت. اما زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن (ع) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى ازافراد با نفوذ به توطئههاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع) نزدیک شود، امام را دست بسته تسلیم او مىکنند یا ناگهان او را بکشند.
خوارچ نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئهها با آنها همکارى کردند. در برابر این عده منافق، شیعیان على (ع) و جمعى از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى که امام (ع) دستور جهد داد ثابت کردند.
امام حسن (ع) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید یا نامههایى او را به اطاعت عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جواب امام (ع) تنها به این امر استدلال مى کرد که : من درحکومت از تو با سابقهتر و در ا ین امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ ! گاه معاویه در نامههاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (ع) مى نوشت: " پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوار ترى " و در آخرین جوابى که به فرستادگان امام حسن (ع) داد این بود که " برگردند، میان ما و شما بجز شمشیر نیست". و بدین ترتبیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه با توطئههاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق، توفیق یافت. او با خریدارى وجدانها پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یأس و در مردم سست ایمان، را به نفع خود فراهم مىکرد و از سوى دیگر، همه سپاهایانش را به بسیج عمومى فراخواند.
امام حسن (ع) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه کسانى بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مىبودند، اما در لشکر امام حسن (ع) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مىشد مانند حجر بن عدى، ابو ایوب انصارى، و عدى بن حاتم ... که به تعبیر امام (ع) " یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود ". اما در برابر این بزرگان، افراد سست عنصرى نیز بودند که جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افکنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مىشدند.
امام حسن (ع) از آغاز این ناهماهنگى بیمناک بود. مجموع نیروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشتهاند. امام حسن (ع) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى " نخیله " تحریض فرمود. عدى بن خاتم نخسین کسى بود که پاى در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نیز از او پیروى کردند. امام حسن (ع) عبید الله بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به " مسکن " که شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. اما وسوسههاى معاویه او را تحت تأثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او از به اردوگاه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.
پس از عبید الله بن عباس، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول شدن او، روحیه سپاهیان امام حسن (ع) را ضعیف نمودند. عدهاى از کارگزاران معاویه که به (مدائن) آمدند و با امام حسن (ع) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (ع) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزهاى بر ران حضرت امام حسن زد. به حدى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (ع) پیش آمد که جز " صلح " با معاویه، راه حل دیگرى نماند.
بارى، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت، امام حسن (ع) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن براى مشورت با سپاهیان خود خطبهاى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح - یکى از این دو راه تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام پیشنهاد صلح معاویه مورد قبول امام حسن واقع شد، ولى این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد که معلوم بود کسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکى آنها را یکى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان، بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (ع) با پذیرش صلح از بردار کشى و خونریزى که هدف اصلى معاویه بود و مىخواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (ع) را بهر قیمتى هست، قطع کند، جلوگیرى فرمود.
بدین صورت چهره تابناک امام حسن (ع) - همچنان که جد بزرگوار رسول الله (ص) پیش بینى فرمود بود - بعنوان " مصلح اکبر" در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مىخواست که بر حکومت استیلا یابد. اما امام حسن (ع) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکرى خود را از انقراض محفوخ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.
از شرطهایى که در قرار داد صلح آمده بود اینهاست:
معاویه موظف است درمیان مردم به کتاب و خدا و سنت رسول خدا (ص) و سیرت خلفاى شایسته عمل کند و بعد از خود کسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکرى علیه امام حسن (ع) و اولاد على (ع) و شیعیان آنها درهیچ جاى کشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (ع) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیج فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان، خدا و رسول خدا(ص) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به کوفه آمد با افراد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى کوفه روان شد.
ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنکه: " هان اى اهل کوفه مىپیندارید که به خاطر نماز و روزه و زکوة وحج با شما جنگیدم؟ با اینکه مىدانستهام شما به جنگ بر خواستم که بر شما حکمرانى کنم و زمام امر شما را بدست گیرم، و اینک خدا مرا بدین خواسته نایل آورد، هر چند شما خوش ندارید، اکنون بدانید هر خونى که در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى که با کسى بستهام زیر دوپاى من است ". بدین طریق عهد نامه اى را که خود نوشته و پیشنهاد کرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دوپاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا کرد!
سپس حسن بن على (ع) با شکوه و وقار امامت - چنانکه چشمها را خیره و حاضران رابه احترام وادار مىکرد- بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد کرد. پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول الله (ص) چنین فرمود:
" ...به سوگند خدا من امید مىدارم که خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را که کینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفتهام و خواستار ناپسند وناروا براى هیچ مسلمانى نیستم ..." سپس فرمود: " معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیدهام و خود را شایسته ندیدهام. او دروغ مى گوید. ما در کتاب خداى عز و جل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولی تریم و لحظهاى که رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفتهایم ". آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (ع) و انحراف خلافت از مسیر حقیقىاش اشاره کرد و فرمود: " این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان - یعنى معاویه و یارانش - نیز در خلافت طمع کردند ".
چون معاویه در سخنان خود به على (ع) ناسزا گفت، حضرت امام حسن (ع) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود و بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مىگوییم. امام حسن (ع) پس از چند روزى آماده حرکت به مدینه شد. معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورده وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممکن استفاده کرد، و سخت ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت.
امام حسن (ع) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى کرد و هیچگونه امنیتى نداشت، حتى در خانه نیز در آرامش نبود. سر انجام در سال پنجاهم هجرى به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد .
همسران و فرزندان امام حسن (ع)
دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (ع) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافتهاند. اما آنچه تاریخ هاى صحیح نگاشتهاند همسران امام (ع) عبارتند از:
" ام الحق " دختر طلحه بن عبید الله - " حفصه" دختر عبد الرحمن بن ابى بکر - " هند " دختر سهیل بن عمد و " جعده " دختر اشعث بن قیس .بیاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. با این توجه که " ام ولد" هایش هم داخل در همین عددند.
" ام ولد " کنیزى است که از صاحب خود داراى فرزند مىشود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مىباشد . فرزند آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بودهاند بنامهاى: زید، حسن، عمرو، قاسم، عبد الله، عبد الرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام الحسن، ام الحسین، فاطمه، ام سلمه، رقیه، ام عبد الله، و فاطمه . و نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب با آن حضرت درست نیست .